چراغ قرمز زمین


از تو گله دارم چگونه پلک بر همkazeruni-ha گروه کازرونی ها https://facenama.com/kazeruni-ha مشخصات گروه

من میل بافتنیه قلم قلب تو ام
جایی در سنگ نوشته ی درد تو ام
میان شب بو گاهی میان رود فکر تو ام
باور دلتنگی تو نه اصلا بند بند موی تو ام
چای شیرین تو ام
شمع بالین تو ام
ساعت خواب تو ام
تشنه ی دیدار تو ام
ماه تب دار تو ام
غنچه ی گلزار تو ام
فصل رویش گلهای تو ام
آخر شاه بیت غزلهای تو ام
حسام الدین شفیعیان
چراغ قرمز زمین-گلهای بهاری
========================
چراغ قرمز زمین یعنی جایی برای آدمها
 
چند بلوک خالی برای مردن ها
 
اینجا ستاره مرگ خاموشی گرفته است
 
قصه ی عشق نرسیده از اشتباه نافرجام
 
میان چند چهارراه زندگی
 
ایست،خطای ارور در فکر آدمهاست
 
===========================
 
مثال گلهای بهاری زیبایی
 
همچون بنفشه سنبلو گلهای آفتابگردان
 
مزرعه دلت بهاری ترین فصل شکفتن زیبائیست
 
قلبی که دریا شود آری زیباست
 
میان ابرها ی دلتنگی
 
آسمان جایی برای رسیدن به خوبیهاست
 
فصل شکفتن مهربانی باران چه زیباست
 
رنگین کمان تو گستره ای از دلهاست
 
جایی در شکوفه زدن در قلب خوبیهاست
 
عشق مهربانی زیبایی لبخندی برای دیدن زیبائیهاست
 
===============================
حسام الدین شفیعیان

زهنر در پس شعر چو شعر دگری


مهم نیست آدمی چه‌ اندازه از نظر زمانی و مکانی

خط دو خط دگر خطهای دگری

نثرو دونثرروان زان روان زپیکری

بتراشو بتوازون تا سطر سطر شعر تو گل کند

بتراوش زقلم تا خط فکر تو زفکری زفکرهای دگری گل کند

بربتابان زقلم نورو دو خطی بکشان واژه را هل بده نقطه زبیتی بتراوش زتوانایی خطی زخطی دیگر

شمعو شمع پروانه دور قلم واژه را حرف بزن فریاد زهجایا کلمات را حرف دگر

دو سه بیتی غزلی  خوانو غزل خوانی از این سطر دگر

منو من زمنی خود شکن از من زمنی تا زمن از من گذری بر دل ما چون هنری

مغز شعر از کلام همان فکرست زبیان از تو و من منو ما زمنی چون زمن از ما زما چون گذری

گذری از گذر شعر زبعدو زقبلو زماضی بعیدو زفعل حال چون زکمالات سو بگیر تا روشن فکنی

فکن از فکر دگر فکن از فکرهای دگری چون تو زبیتی زغزل در شکنی تو همان مرد سفری

حسام الدین شفیعیان

زهنر در پس شعر چو شعر دگری


مهم نیست آدمی چه‌ اندازه از نظر زمانی و مکانی

خط دو خط دگر خطهای دگری

نثرو دونثرروان زان روان زپیکری

بتراشو بتوازون تا سطر سطر شعر تو گل کند

بتراوش زقلم تا خط فکر تو زفکری زفکرهای دگری گل کند

بربتابان زقلم نورو دو خطی بکشان واژه را هل بده نقطه زبیتی بتراوش زتوانایی خطی زخطی دیگر

شمعو شمع پروانه دور قلم واژه را حرف بزن فریاد زهجایا کلمات را حرف دگر

دو سه بیتی غزلی  خوانو غزل خوانی از این سطر دگر

منو من زمنی خود شکن از من زمنی تا زمن از من گذری بر دل ما چون هنری

مغز شعر از کلام همان فکرست زبیان از تو و من منو ما زمنی چون زمن از ما زما چون گذری

گذری از گذر شعر زبعدو زقبلو زماضی بعیدو زفعل حال چون زکمالات سو بگیر تا روشن فکنی

فکن از فکر دگر فکن از فکرهای دگری چون تو زبیتی زغزل در شکنی تو همان مرد سفری

حسام الدین شفیعیان

هنر,قلم,رسالت هنر برای هم,برای تفکر


بامداد رفته است خنده خورشید سوخته

در پس هر کلمه چو اندیشه کنی  خود حاصل دگری

زتفکر زقلم زنوشتن زهنر چو اندیشه کنی خود هنری

قلم از فکر چو نتراوش کند در بندست بر در از آن چو اندیشه زگفتن زنوشتن چو شوی چون هنری

وگرنه رود مانده بر سر صخره زسنگ خواهد  خفت

چو زگفتن زخفتن زهنر در بر آن رسالت زقلم چون تو شوی حرف زقلم چون هنری

ورنه از ماندنو رفتن چه حاصل زبی اندیشه خفتن زشبو روز

چون تو اندیشه کنی بهر زبهتر زبهتر شدن از بهتر شدن خود زخود زدیگر زآن

زبر از آن برو بر آنی دگر این چو شود هم زهم چو مرحم بشویم آنوقت زهنر زقلم زهم زهر چه نگری چون رسیدن

به بهتر شدنیم

حسام الدین شفیعیان