خط دو خط دگر خطهای دگری
نثرو دونثرروان زان روان زپیکری
بتراشو بتوازون تا سطر سطر شعر تو گل کند
بتراوش زقلم تا خط فکر تو زفکری زفکرهای دگری گل کند
بربتابان زقلم نورو دو خطی بکشان واژه را هل بده نقطه زبیتی بتراوش زتوانایی خطی زخطی دیگر
شمعو شمع پروانه دور قلم واژه را حرف بزن فریاد زهجایا کلمات را حرف دگر
دو سه بیتی غزلی خوانو غزل خوانی از این سطر دگر
منو من زمنی خود شکن از من زمنی تا زمن از من گذری بر دل ما چون هنری
مغز شعر از کلام همان فکرست زبیان از تو و من منو ما زمنی چون زمن از ما زما چون گذری
گذری از گذر شعر زبعدو زقبلو زماضی بعیدو زفعل حال چون زکمالات سو بگیر تا روشن فکنی
فکن از فکر دگر فکن از فکرهای دگری چون تو زبیتی زغزل در شکنی تو همان مرد سفری
حسام الدین شفیعیان
خط دو خط دگر خطهای دگری
نثرو دونثرروان زان روان زپیکری
بتراشو بتوازون تا سطر سطر شعر تو گل کند
بتراوش زقلم تا خط فکر تو زفکری زفکرهای دگری گل کند
بربتابان زقلم نورو دو خطی بکشان واژه را هل بده نقطه زبیتی بتراوش زتوانایی خطی زخطی دیگر
شمعو شمع پروانه دور قلم واژه را حرف بزن فریاد زهجایا کلمات را حرف دگر
دو سه بیتی غزلی خوانو غزل خوانی از این سطر دگر
منو من زمنی خود شکن از من زمنی تا زمن از من گذری بر دل ما چون هنری
مغز شعر از کلام همان فکرست زبیان از تو و من منو ما زمنی چون زمن از ما زما چون گذری
گذری از گذر شعر زبعدو زقبلو زماضی بعیدو زفعل حال چون زکمالات سو بگیر تا روشن فکنی
فکن از فکر دگر فکن از فکرهای دگری چون تو زبیتی زغزل در شکنی تو همان مرد سفری
حسام الدین شفیعیان
در پس هر کلمه چو اندیشه کنی خود حاصل دگری
زتفکر زقلم زنوشتن زهنر چو اندیشه کنی خود هنری
قلم از فکر چو نتراوش کند در بندست بر در از آن چو اندیشه زگفتن زنوشتن چو شوی چون هنری
وگرنه رود مانده بر سر صخره زسنگ خواهد خفت
چو زگفتن زخفتن زهنر در بر آن رسالت زقلم چون تو شوی حرف زقلم چون هنری
ورنه از ماندنو رفتن چه حاصل زبی اندیشه خفتن زشبو روز
چون تو اندیشه کنی بهر زبهتر زبهتر شدن از بهتر شدن خود زخود زدیگر زآن
زبر از آن برو بر آنی دگر این چو شود هم زهم چو مرحم بشویم آنوقت زهنر زقلم زهم زهر چه نگری چون رسیدن
به بهتر شدنیم
حسام الدین شفیعیان