چرخ دنده های فکر جدای چرخ دنده های زمین بچرخان

قرآن کریم-سوره ی کهف و هرگز با آنان که دلهای


خورده بورژواهای  چرخ دنده از تکمیل چه

دست فقیر افتاده از دست چه

نیچ ندارد چه از سفسطه بردن یا باختن

شاید چاره ای صامت چاپلینی در هنر

شاید موتسارتو شاید داوینچی شاید هنر پس نوستالوژی یخ کردگی

شاید غزل شاید مثنوی شاید شعر شاید یخ کردگی

فنون رازجهان شمول زندگی نقطه های بسته از زنگ زندگی

دهه شصت یا هفتادو قبل آن شاید تاریخ نیامده از زندگی


حسام الدین شفیعیان

کجای قصه خوابیدی

اینفوگرافی مبتلایان به کرونا در استان بوشهر تا ۲ فروردین ۹۹


باز کجای قصه ی خواب گرفته نور مهتاب هست

شبی شعری که میبرد غمهای زمین را

روی تقاطع فکر رسالت چگونه زیستن بود

و در بلوار اندیشه مردی تبر میزد درختان فکر را

شعری برایت گفته ام نامه رسان نیاورد

کجای واژه اشکم خنده دار بود برای شعرم شمعی روشن کن

حسام الدین شفیعیان

قلب تپنده

از امروز؛ ورود‌ی های استان یزد جدی‌تر کنترل می‌شود/ ورود


قلب تپنده اگر ریشه کند

فکر را آغاز سر ریشه کند

قلب تپنده مغز تفکر شعر درون ماست

غزل بیت بیتش سروده ناسروده ماست

اینجا مدار عاشقی پرچین اقاقیاست

کمی برای  شعرم بذر بشو اینجا سرودن ناسروده هاست

Hesam-shafieian

/قصه شاپری//نقطه های زندگی/


/قصه شاپری//نقطه های زندگی/

شاپری قصه دلش تنگ شده
در ورای دل قصه کمی حرف شده
راوی از غصه برایش پری از دیو شده
آخر قصه دگر شهر آن کاغذ بود زدو سنگ بر کلاغی که دلش تنگ شده
شاعر-حسام الدین شفیعیان
/نقطه های زندگی/
میگویی زندگی و من برایت خط کاغذی آن را میکشم
زبعدو قبل آن زرو قرمزو نارنجیو بنفش را میکشم
چه معنای تلخی سیاهی در خطوط آهنی
چرایی آن را زتصویر خیال میکشم
برایم رفتن از شهر کاغذی عکس هست
زبعد آن زندگی قلم میکشم
فرقی ندارد که در هیچ جای دنیا نقطه میگذارم
من آن هم را برای تصور خیال میکشم
و تو میگویی چقدر خوشبختی
که زندگی نکردی
و من میگویم زندگی یعنی نقطه
شاعر-حسام الدین شفیعیان
/پشت پرچین اقاقیها/
دل دلکنان دل بطلب که دلی داری دست
آری از دست برون یا که خودت گلی داری زدست
زخم بر قلب زدن کار همی آسان بود
کاشت آن گل به دلی که دلش دریا بود
رود شد عشق ولی در پی دریاها بود
پشت پرچین اقاقیا کمی نور زرخ مهتابان بود
شاعر-حسام الدین شفیعیان
/چای بریز/
چای بریز حال بی تب تاب برای من بی تاب بریز
غزل بشو دو بیتیصنم بشو
پشت سر هم بریز
شور بشو
ختم برای مرحم این دل بشو
قند بریز
غزل به دل فکر مرا بهم بریز
شعر مرا جوانه شو خروش این نشانه شو
حال برایم کمی حرف بریز
پشت سر هم بریز
شاعر-حسام الدین شفیعیان

/شمع و شمع ها//خواب مردگان ,خواب زندگان//شهر قصه ات کجاست//تشنه معرفت/


/شمع و شمع ها/

آتش در دل پروانه زدن
چون شمع به روی گلو گردش ایام زدن
شمع دوریست که پروانه بگردد گرد آن
جمع شمعی که سوی جانانه زدن
ماحصل نقطه پرگار جهانیم
خوش آنکه پرگارش دور خوبی بر جهان متبلور زدن
چه تبلور الماس که در دل دیگران خوبی برای دل جانانه زدن
...
/خواب مردگان ,خواب زندگان/
بگذار بخوابد قبرستان
زیر سمفونی مردگان
زندگان در گور نخوابیده اند
کمی برایشان مرحم شویم
...
/شهر قصه ات کجاست/
شهر قصه دگری دارد
هم بالا و هم پائینو زبری دارد
شهر چراغ قرمز دارد
عروس بخت شهر زیر آواز مردمک ها میخوابد
اینجا پری دریایی یعنی برگشتن
دریا دیگر کجای قصه هست
وقتی در شهر خاموشی هست
کجای شهر باید نوشت قصه را
اینجا فصل دگر زندگی هست
...
/تشنه معرفت/
دارد غم کوزه که آب کجاست
دارد غم رود که دریا کجاست
تشنه لب از صحرا گذشتن
بگو دریای معرفت جستن کجاست
شعر هم در خود تنیده در سلول انفرادی مغز
بگو تفکری که سیراب کند کجاست
نه به دوختنو نه به بردن
بگو برنده شدن همه یاران کجاست
دل به دریا بزنیم
شاید دریا همان درون قلب ما پیوستن کجاست
...
حسام الدین شفیعیان