شعر-5


پروانه بشو-تو دریایی من ساحل-کمی از خودت بگو-کنار خط زندگی
پروانه بشو نگاه میکنی عمق پیله را که پروانه شوی
همره عشق چو دیوانه شوی
در چنان چون چرا چنین چگونه شعر شوی
از فکرو خیال خود شعری زده ای
با فتح چنین چون چنان گل زده ای
آخر شعر برای خط زدن نقطه سر خط ویرگول زده ای
حسام الدین شفیعیان
تو دریایی من ساحلتو در مرداب اثر نجات این روحی
من درگیرودار زمین ماندم تو ولی پرواز شکن در رودی
تو دریایی من ساحل
تو موجیو من قایق
تو عشقیو من قاصد
باران تب قلم بباران از قطره به دریای اثر موج فشان
رنگین کمان شده چقد زیبا است از حرف منو شعر منو قلم بهاران است
حسام الدین شفیعیان
کمی از خودت بگو
 
آرزوهای من جایی در غصه هایم بود
قصه ی رمئو و ژولیت برایت نگفته ام
تاریخ عرض دل ندارد کمی از خودت بگو
حسام الدین شفیعیان
کنار خط زندگیکودک آفریقایی از گرسنگی بگو
کنار خط استوا از تقسیم زندگی بگو
شوالیه های تاریخی برایت دیگر قصه نمی گویند
کنار زمین منشور تشنگی بگو
آخرین سکانس زندگی برای او یعنی نان
تلخ ترین رسیده از بریده ای از جراید
فردا کمی از تشنگی بگو
حسام الدین شفیعیان
در خودت گمشده داری
تو حسی از یه همزادی در جایی دور
من تو را خیلی وقتست گم کرده‌ام
هر روز پشت شیشه کوچه را نگاه می‌کنم
هیچ کلاغی ردی از قصه‌ات ندارد
تو سخت گمشده‌ای در تاریخ دلم
کمی بعد از عصر رنسانس
با یه فنجان قهوه با کمی ناپلئونی خامه‌ای
به نبرد قلبت می‌آیم
مرا مسافر کوچولوی زمین دلت بدان
(حسام الدین شفیعیان)

شعر-6


رنگین کمان قلم
خط خطی‌هایم را با چشمانت رنگین کمان کن
تو سخت درگیر و دار فراموشی هستی
این‌جا یکی دو خطی برایم اشک بریز
با قلمم بعد از نگاهت رنگین کمان می‌شوم
در باران چشمانت سخت خیسم
کمی برگرد این‌جا، سخت شکننده شده است هوایش
من مردی در آستانه‌ی فصل سردم
برگرد...
(حسام الدین شفیعیان)
جنگ و صلح- مدال عشق
جنگ و صلح جایی در جنگ صلح بود
یک کودک متولد شده بود
جغرافیای زمین برای او فشنگ خالی نبود
پرچم های صلح را آتش نکنید
زمین خسته است
حسام الدین شفیعیان
/مدال عشق/
پدر ز خواب رفته بود و خواب می دید
خستگی را ز کار می دید
دختر نگاه زیبا بر پدر
انگار جهان گرد او همه است پدر
بر گرفت و لباس عشق سوزن کرد
نخ بافت مدال قهرمانی پدر
پدر بر خواست و خستگی در کرد
لباس بر تن کرد
دید دوخته بر لباسش مدال عشق
اشک بر گونه ی خسته از سرنوشت
بوسید دخترش را با محبت از کارش
که عشق است همه کارش پدر
دختر لبخند زد از خوشحالی پدر
پدر جارو بر گرفت و رفت از در
قصه ی زندگی عشق است
حتی کوچک
حسام الدین شفیعیان
»» جاده زندگی»» //جغرافیای زمین//
مثال جاده ای رو بسمت تو ام
جایی دور اما نزدیک در قلب تو ام
برایم چای میریزی و من در انتهای فال تو ام
مثال سیاهی چای در فال تو ام
حسام الدین شفیعیان

//جغرافیای زمین// زندگی وارونه


//جغرافیای زمین// 
تو را چگونه تقسیم کنم 
وقتی خود خود معادلات هستی
اینجا جغرافیای زمین سرد است 
کمی نیم دایره عاشق شو 
حسام الدین شفیعیان
زندگی وارونه
به ما که رسید همه چیز وارونه شد
زندگی توقف ممنوعه شد
به ما که رسید همه ایست کردند
هر چه نوستالوژی بود یخ کرده بود
به ما که رسید زرو اسبش دپرس شده بود
کازابلانکا چیه بعد ظهر سگی شده بود
به ما که رسید کلاغ قصه‌ها پورشه سوار شده بود
دیگر خانه نمی‌رسید برود، وقتش پر شده بود
به ما که رسید دنیا چپکی شده بود
اصلا شعر هم کشککی شده بود
به ما که رسید غزل مثنوی شده بود
حافظ هم مولوی نشین شده بود
به ما که رسید درویشی مد شده بود
پزیشن خونه با دیزاین وارونه شده بود
اصلا آخر قصه‌ها آستانه‌ی باز شده بود
پایان خط زندگی با سوپ قارچ شده بود
(حسام الدین شفیعیان)

/دار قالی چو شعرم ببافان از نو/


/دار قالی چو شعرم ببافان از نو/

چه خالی گفتی
با چه حالی گفتی
از چه عالی گفتی
یا که فانی گفتی
با ستاره گفتی
یا که آسمانی گفتی
از بر بهر نگفتی چه عالی گفتی
گلفشانی گفتی
با نشانی گفتی
بند بند مرا دار قالی گفتی
دار کشیدی شعرم یا که من را زدی نقش چه عالی بافتی
از چه رو این شده زندگیم نکند شعر مرا با نخی بر دلت کوک زدی طرح عالی بافتی
شد شکر هم غزلم وای از این همه طرح زدنت
چه بگل آویختی
صنمو سرو گل سوسنو سنبل به زدن از شعر گل بر دل قالی بافتی
از اشک تو هم طرح شده در گل آن تو بگو چگونه چنین گل ز قالی کاشتی
یا که گل خود چو تو دارد از نقش بهانه تو خود شورو حالی ز قالی داشتی
حسام الدین شفیعیان

/دار قالی چو شعرم ببافان از نو/


/دار قالی چو شعرم ببافان از نو/

چه خالی گفتی
با چه حالی گفتی
از چه عالی گفتی
یا که فانی گفتی
با ستاره گفتی
یا که آسمانی گفتی
از بر بهر نگفتی چه عالی گفتی
گلفشانی گفتی
با نشانی گفتی
بند بند مرا دار قالی گفتی
دار کشیدی شعرم یا که من را زدی نقش چه عالی بافتی
از چه رو این شده زندگیم نکند شعر مرا با نخی بر دلت کوک زدی طرح عالی بافتی
شد شکر هم غزلم وای از این همه طرح زدنت
چه بگل آویختی
صنمو سرو گل سوسنو سنبل به زدن از شعر گل بر دل قالی بافتی
از اشک تو هم طرح شده در گل آن تو بگو چگونه چنین گل ز قالی کاشتی
یا که گل خود چو تو دارد از نقش بهانه تو خود شورو حالی ز قالی داشتی
حسام الدین شفیعیان