بیژن میخواد بره انگلیسی یاد بگیره


بیژن که خیلی فیلم میدید معنیشو نمیفهمید زد زیر پاکت تخمه گفت من میخوام برم تافل بگیرم

باباش گفت ماینیمیز 

بیژن گفت  چقدر ریز

که فهمید باید بره ثبت نام ترم اول

فردا شدو بیژن رفت دم یک موسسه زد داخل رفت داخل اتاق مربی هم نه مدیر

گفت مدیر اینجا تویی

گفت اوامرتون

گفت منم بیژن اونی که میخواد تافل بگیره

مدیر یه نگاه به بیژن انداخت گفت  سطحتون چیه

گفت سطح فول کنتاک

گفت خیلی بالایه برو بشین کلاس پایین

که بیژن فهمید درکش نکردنو رفت کلاس بالا نشست

بعد ده دقیقه که  معلم داشت درس میداد بیژن گریه کرد

مربی دید بیژن حالش گرفته هست گفت چی شده ای باغ امید کارت به اینجا رسید

گفت دیدم کلاس شلوغه تخته سیاه رو دیدم دیگه هیچی نفهمیدم

گفت سطحت اینجا بوده

گفت تو کی هستی

گفت من همونم که نازنینت بودم

فهمید یا خوابه یا معلم خیلی باحاله

گفت من میخام تافل بگیرم

گفت منم میخواستم بنز بخرم اما پیکان 47 الان دم درمه

گفت من رفتم ولی بدون بر نمیگردم

گفت رفتی درم ببند از کنار برو

گفت گفتو رفت

خلاصه بعد چند سال از تیزهوشان براش دعوت نامه اومد

در پاکتو باز کرد دید نوشته بیژن تو دیگه کی هستی

فهمید باید بره آزمون تیزهوشان بده

رفتو رفتو رفت تا رسید به درب خروجی چون اشتباه خیابونو رفته بود واستاد

که دید یه علف زیر پاش هست پاشو برداشتو گذاشت

دید آقایی با کیف سامسونت رنگو رو رفته اومد دم در

گفت تو کیستی ای سامسونت بدست

گفت من تیز تیز آخر هوشانم

گفت منم سرکنم

گفت عجب اومدی اینجا چکار

گفت اومدم ببینم گوجه کیلویی چنده

گفت عجب هوشی داری اونکه نوسانات داره میپره 

گفت من اومدم ببینم کی پنیر منو خورده

گفت عجب پنیر الان مزنه چنده

گفت نوسانات داره

که یدفه مرد کیف سامسونتی در کیفشو باز کرد پرید هوا اومد زمین

نشانی با دست گرفت روبرو

گفت میدونی در برابر کی ایستادی

گفت نه

گفت در برابر تیزهوشان میتیکمان

گفت العجبا القدرت حالا چکار کنم

گفت برو فقط نبینمت

گفت چرا

گفت کاری که تو با تیزهوشان میکنی کاریه که من با  زمبه و جمیعن نمیتونیم ضرب کنیم

گفت حالا فهمیدم کی پنیر منو خورد

گفت در ورودی کجاست

گفت ورودی خروجی نداره تابلو گذاشتن  گم بشی

گفت پس معمایی برا خودش

گفت حلش دست منه

میری خونه تلویزیونو روشن میکنی کانال 10 برفک داره

گفت رفتم من عاشق برفک نگاه کردن با تخمه هستم

گفت از کنار برو گم نشی

طنزنویس-حسام الدین شفیعیان

/داستان عشق جک به رز /

/طنزنویسی/

طنزنویس-حسام الدین شفیعیان

/داستان عشق جک به رز /

Image result for ‫طنز تایتانیک‬‎

رز که دم در خونه مجللشون ایستاده بود . همینجور یه ریز خواستگار با پورشه و لامبورگینیو بنز میومدو رد میکردو هی میگفت نه تو ر نمخامو ایرو نمخام اورو نمخام.یدفه دید یه نفر از خیابون هانس برگرد کوچه بن بسته پیچید دم در کاخ ترمز زد اومد پایین خسته دل شکسته گفت من جکم گفت ماشینت چیه. گفت پراید 92 اما بیمش تا 91 سفید یخچالی شیشه 70 درصد دودی قالپاق با نوشابه سییاه شسته. صندلی دستی تنظیم کولر برقی . موتور خسته دنده دلش شکسته. فرمون تو حالت رفت ام برگشت بازگشت همه ما بسوی اوست پراید وسیله عاشق زنای به پول اهمیت نده خواستگار داری بزار کنار من مرد رویاهاتم که با پراید سفید اد دم خونت خوابیده لگد محکم نزن به بختت بپر چمدون جمع جاده بالا . ماه عسل لب چشمه . هندونه . نوشابه.

گفت تو خونتون کجاست؟

گفت کوچه بالا دوبل برگر دم درمون یه مرده هست همونجا بقلش گیم نته. کنارش کله پزی.

گفت اه تو بچه خیابونه جردنی تو هاکل برفین بلوار دوم کنار منزل مادام کم بریز چایی پر رنگ نریز.

گفت اد همونی که تومیگی ده متر این سمت پلاک دویستو بیستو دو

گفت من اومدم 

گفت چمدونی چیزی ازدواجی

گفت من روشنه فکرم

گفت فکرت الان کجاست

گفت تو پرایدت که دیدم فکر از سرم پرید

جکم گفت اول که منم خریدم فکرم از سرم پریده بود الان فکرم جا افتاده اما ماشینم رو میخام بدم پشت قبالت بزنی

مال خودت

گفت قصرتون الان مزنش چنده

گفت ولا متری که نه کلشو بدیم جزیره جیبوتی رو میتونیم بخریم

گفت العجبا

سوار شدن رفتن کنار دریا که دیدن یه کشتی داره میاد تو ساحل لنگر بندازه گفتن ما گمشدیم . اونا هم گفتن ما هم گمشدیم سوار شدن حالا چجوری بکس بات کرد کشتی بماند رفت تو دریا جک رز تو وسط کشتی سفره انداختن دیزی میخوردن نگهبان دید حواسش پرت شد گفت اینا چیه گفتن لقمه میخوای خلاصه کشتی خورد به پرچم مشهد نصف شد.همه مونده بودن این پرچم چجوری از وسط جزیره کارائیب اومده از مشهد همه مونده بودن که کاپیتان گفت پرایدو بندازین تو دریا همه رو نجات میده. گفت جک اگه بزارم دست بزنید بهش کتشو در آورد همه داشتن غرق میشدن اون داشت کاپیتانو میزد . که نگهبان شلیک کرد دیدن تفنگ آبپاش دادن دستش. خلاصه. همه غرق شدن غیر رز اون دستشو گرفته بود رو پراید که کولرش روشن شده بود جا بخاری یخ کرده بود لگد زد به دم درش آهنگ پخش شد قایق نجت گفت یه موجود پرنده میبینم سفید یخچالی رفتن سمتشو نجاتش دادن بعد خاطراتشو نوشت که پرایدو حذف کردن نامردا والا تاریخ اصلش این بوده خلاصه کلاغ آخر قصه بیهوش شده بود داستان کششش بالا بودو بهش آب قند دادن تونست بره بشینه رو درخت خونش پیش کشش.

/چنگیز با مامانش میرن خواستگاری/

Related image

چنگیز که خیلی فیلم رمانتیک دیده بود زد وسط کاسه کوزه ریخت بهم گفت ننه پاشو بریم خواستگاری. ننه گفت خواستگاری کی!گفت دلنگیز دختر پرویز . ننه برداشت برنداشت گفت اون واسه تو خیلی لقمه بزرگیه. گفت ننه فقط 45 سالشه. ننه گفت سنش نه وزنش 120 کیلویه تو 45 کیلو و دویست گرمی. که چنگیز گفت مهم وزن نیست مهم دله. گفت ننه دلت پیشش گیره یعنی. گفت آره ننه دلم دیروز پنچر شد رفتم دیدم دلنگیز میخواد با کامبیز عروسی کنه. ننه گفت بپر موتوروتو روشن کن برم بگیرمش برات. گفت ننه بنزین نداره. گفت اشکال نداره یه چهار لیتری کنار خونه هست همونو بریز توش گفت ننه اونو بریزم تو موتور میزنمون به در و دیوار که ننه گفت باید شب بیام ببینم چی هست توش چنگیز گفت ننه کیشمیشه خیس کردست. گفت ننه کیشمیشش تازست. گفت ننه برخیز برویم.ترک موتور براوو سرعت 25 کیلومتر خونه دلنگیز دو تا چهارراه بالاتر موتور کشش خاموش ننه جیغ کمک. مردم دور جمع گفتن چی شده ننه گفت موتورشو هل بدید روشن بشه. همه مونده بودن موتورو هل بدن یا ننه چنگیزو آروم کنن. که همسایه آب قند ریخت آورد ننه خورد سوار گاز دم خونه. پیاده.چنگیز با لگد رفت تو در . که بابا دلنگیزم اومد دم در با مشت گذاشت تو چشم چنگیز دعوا شدو کتک کاری چنگیز اخرش گفت عاشق دخترتونم. باباش پرید بقل چنگیزو ماچو بوسه بزور دستشونو گرفت آورد تو گفت از اول میگفتی با لگد که هیچی با موتور میومدی تو اصلان.

خلاصه رفتن نشستن. عروس اومد چایی آورده بود اول بجا ننه هل کرد برد برا چنگیز که چنگیز دید استکانی نیستو سینی کجاست. گفت چایی پس کو ضعیفه. گفت مگه کوری نمیبینی. گفت کو گفت ایناش ننه اومد تخصصی برسی دید سینی گم شده تو 120 کیلو وزن از دستش گرفت ننه تعارف کرد بابا دلنگیز گفت به ننه چنگیز حالا ماشاء الله چند سالتونه ننه که چنگیز برخواستو رفت سمت بابا دلنگیز وسط فرش کشتی فرنگی و خلاصه بابا دلنگیزم گفت بمیرید منو بکشید تو داماد مایی چنگیز دید ای دل غافل دستش بد جور تو خود گردو افتاده. بابا دلنگیز گفت چنگیزخان شغلشون چیه. ننه گفت تو تیم محله دروازبانه. نقش تیرک رو داره. بابا دلنگیز گفت کی میرن تیم ملی ننه گفت فردا صبح قبل اذون دعوته به مسابقات کوچه بالا . بابا دلنگیز گفت اونجا چه خبره گفت قراره بره اونجا داور خطا کرد شعار بده. گفت عجب پس شغلشونم آبرومنده. ننه گفت تازه بعضی موقعا با موتور عصبانی بشه میره وسط زمین خاموش میکنه نمیزاره توپ رد شه . گفت احسنت . شعر وحشی بافقی رو خوند. مجلس تموم شد نتیجه نگرفتن کی نامزدیو اینها چون بابا دلنگیز گفت باید رو ازدواجم فکر کنم باز دعوا شدو ریخت بهم خلاصه آخر شب همه خوابیده بودن که کلاغه شروع کرد به خوندنو خونشونو میخواستو قصه تموم شده بود.

خونه مادربزرگه


Related image

خونه مادربزرگه دیگه کرسی نداره

خونه مادربزرگه پنت هاوس عالی داره

کنار خونه اون کافی شاپ برقراره

تو خونشون مودم وایرلس داره

تو چت نگو بلایه عکس دندون مصنوعی داره

خونه مادربزرگه حجم بالایی داره

گیگاشو نگاه کنی دانلود آزاد داره

عیدا میره آنتالیا مهمونی خز شده چی سفر دور دنیا داره

آجیل نگو قهوه جوش داره دبل سینگل میزاره

عیدی جای هزاری تراول سبز میزاره

جای حوضش عوض شد جکوزی آبگرم داره

برا رفتن به جایی اتوبوس نگو تاکسی دربست داره

جای عکس بچه هاش رو یخچال سلفی عالی داره

خونه مادربزرگه دیگه صفا نداره

خونه مادربزرگه کلاس عالی داره

آخر شعرم شده حافظ میگه گمشده جای فال حافظ هایکو اصلان شیشو هشت میزاره

حسام الدین شفیعیان