نگاه میکند آنقدر که هیچی نمی بیند؟ صدا میکند,اما صدایی نمیشنود, حرف میزند اما گنگ است.راه میرود اما آهسته هست.
بیدار میشود اما "خواب" است.و خواب است انگار که بیدار هست.
لبخند میزند انگار دندان هایش را با پاکشوما شسته اند آنقدر برق میزند که با صدای بلند قهقه میزند.
ببخشید شما دندوناتون فابریک سفیده یا چیزی روش ریختید اینقدر سفید شده؟
موز پوست میکند دولپی میخورد. انگار درون خواب هست یا بیداری همه چیز گنگ است.
موز را میخورد و آبمیوه هلو و انبه قاطی بهبه میکند.نگاهش میکند.
حرف بزن دیگه آبمیوه خوشمزه ی؟
ملچ ملوچ میکند سرشو به حالت تایید نیمه ور میکشد.
شما اعصابتون رو دندونتون راه رفته؟
با انگشت به روبرو خود اون شخص اشاره میکند؟
شکلات کاکائویی 90 درصد .رو پوستش دارک ثبت شده کم رنگ اما خیلی چشماش و کجی لبش دارک تر از شکلاته.
شما زن داری بچه داری چی داری ها؟
شما کجای این خواب منی؟
اصلان شما اعصاب داری راستی شما واقعی هستی
اصلان من فکر میکنم تو شخصیت بیخودی هستی اما بیخودی کجای بیداری قصه من خوابیدی
چجوری این همه چی میخوری دندونات اینقد فابریک برق میزنه
خمیر دندون مارک رو بالا میاره یک لبخند ته زمینه هم میده مثل تبلیغات تلویزیونی
زبون که نداری اما حرکتی حرف میزنی صامت کار میکنی زیر نویس بده لا اقل
کاغذ برمیداره روش مینویسه هر کسی را بهر کاری ساختن من اگر نیک و بدم همینه که هست؟!
تو اصلن میدونی تو آفریقا الان چند نفر گرسنه هستند تو میدونی تو فلان کشور جنگه تو خطر رو حس کردی تو میدونی چقدر سخته
عزیزانت رو جلوت بزنن.تو میدونی گرسنگی چیه.تو میدونی سلامت چیه تو درد بیماری کشیدی تو اصلان میدونی آزادی چیست
کاغذ بر میداردو مینویسد من که خداشون نیستم خدا خودش میدونه اون ها
اما تو بنده خدا هستی تو میتونی جای این شکلات گرون قیمت اون لباس مارک که قیمتش صد تا لباس گرونه کمک به فقرا کنی
کاغذو دوباره نوشتن تازه ماشینم پورشه هست بسوز!؟
آه تو دیگه چه شخصیت داستانی نامردی هستی همش سوز سوز میدی لگ سوزی اصلان؟
تو میدونی یخچال خالی یعنی چی تو میدونی لقمه نان سخت در آوردن یعنی چه تو حرف شنیدی تو اصلان میدونی چقدر سخته نگاه تحقیر آمیزو حرف شنیدن
کاغذ برمیدارد مینویسد این حرف شنیدن رو تایید میکنم اما من سازمان ملل نیستم
سازمان ملل درون توست شخصیت داستانی هستی خیلی هم رمانتیک تیپیکی اما چرا اینقدر خنثی هستی
کاغذ برمیدارد مینویسد همونا که کمک بهشون کنی میخورنت
خب بخورنت فکرت کجای قضاوت بد هست بخورنت که بهتره تا خودت خودتو بخوری
کاغذ بر میدارد مینویسد من اگر نیکمو گر بد ما را به رندی افسانه کردن
خب من نه اون نه اون نه افسانه بلکه من وجدانتم
کاغذ بر میدارد اگر وجدانی چرا آدمی
آدمی میتواند وجدان دیگری شود
کاغذ برمیدارد مینویسد منو لب حوضی و یار زیاد
به پا غرق نشی بیخیال اون زندگی شخصیته اما لب حوض یار چرا برو ببین یارو عکس لیلی کشیده میگه منم مجنون خیالی
کاغذ بر میدارد مینویسد این دنیا بر پایه عدالت نیست همینه زور بیشتر
خب زور خوب نیست زورگویی هم خوب نیست جهان باید به حالتی در بیاد که غرق نشه
کاغذ بر میدارد مینویسد جایی که میبرد زندگی را مرگ کجا و بعد آن کجا حالتو کن بیخیال
با چی حال کنم با خون دل دیگران با چی با له کردن
کاغذ برمیدارد مینویسد بیلو کلنگو آجرو سیمان کار سخت کند انسان را بیدار
مگه تو کار سخت کردی
کاغذ بر میدارد مینویسد آره اونا کار کردن من خوردم اما من میخورم تو نگاه کن
شخصیت داستانی نگاه کن خیلی بی تربیتی اصلان نزاکت اجتماعی و اصول اخلاقی و مفاد آیین نامه اصل 29 قانون ژنو
و اصل مفاد تبصره 225 قانون اساسی ایالات کجیه و ایالات کجی نیست رو رعایت نمیکنی
کاغذ بر میدارد مینویسد پول خودش یک مفاد و آیین نامه قویه باور نداری هنوز ندیدی
آه آه پول پول چرک دست ای افسانه کثیف زندگی آه پول بیخیال پول این حرفا چیه انسانیت
کاغذ بر میدارد مینویسد پول نداشته باشی شلغم هم نیستی
نگاه کن جهان داره شخم میخوره بیدار شو این جهان لحظه بعد معلوم نیست
کاغذ بر میدارد ما که زندگی کردیم برو بیخیال شما به بعد اینجا اعتقاد دارید ما لحظه
لحظه چرخ دنده کردید له کردید بیخیال چی اصلان شخصیت داستانی برو از داستان اما نه نرو بیدار شو
کاغذ بر میداردو مینویسد یعنی تو با زندگی مرفه مشکل داری
نه من مشکل ندارم من میگم این چرخ دنده اشرافیتی خورد میکنه آدمها رو چون له میکنید تا بالا بیاد زندگی فرصتی همگانیست اما انسانیت آن مهم هست
کاغذ بر میدارد مینویسد انسانیت شکلک خنده.کجای قصه ای انسانیت رو له میکنن پول خودش انسانیت میاره
وای وای وای همش انقلط میاری
کاغذ بر میدارد مینویسد تو برو خود را باش من اگر نیکم گر بد
وای خوب شد یک شعر یاد گرفتی اون به این ربطی نداره مسئله حقوق انسانیست
کاغذ آخر را بر میدارد مینویسد من خوابم میاد بای بای
وای وای خوابت ببره خواب ببینی بهتره یا بیدار شی خواب شادی دیگران شی
دیگه هیچی نمینویسه کاغذش تموم شده نگاه میکنه فقط.
دیگر بار درختی بشو اگر صدای ریشه آن تبر نیست .آن که درخت بکاشت ریشه در روح دیگری همی کند که ببار آورد زندگانی,ما سمفونی عشق را بکاشتیم و نهال های آن نوبرانه ای عاشقانه هست.زمین وسعت دلتنگی آدمهاست.شاید این قصه نوشته ای خواناست.زندگی آنقدر وسیع بود که خود را میان شاخساران آرامش گم کردیم.زندگی شهری ما بعد درون آهن زنگی.آجرک های رنگی.میان بوته ای پر از دلتنگی.
حسام الدین شفیعیان
شعرم که به ریشه گر کند جانی
برآورد نهال روشنایی
قصه ی زمین یکی بودو یکی هست
کجای قصه آهنگی مگه هست
زیر این چرخ کبود زندگی ها
یکی بودو یکی بودو یکی هست
....
کلاغ شهر خانه ات کجاست
میان قصه پرگشودنت کجاست
ته قصه مگر جای پرواز قناریست
خیال قصه گو سنگو کلاغو روشنائیست
...
کات زندگی برداشت دوباره
میان این زمین پیرنگ دوباره
وطن یعنی نگاهی گر به طوفان
کند آهنگ جدایی قصه لانه
...
شیپور نزدم که قصه ام را بخوانی
آهنگ نزدم که غصه ام را چون تو بخوانی
ما یک قصه ی بیداری زکهن نو
نو خوان اگر قصه سرای آشنایی
...
شادی را بیدار کردم مونالیزایی بود
قصه اش را هوشیار کردم ون گوگی بود
چارلی کجا و قصه ما کجا
انگار همه سمفونی زندگی نت به دینگ دینگ کمی فالش
بادبادکی که میبرد قصه کودکی هامان
انگار سه نخ سو به نخی کردو همی خواند
بر زاویه پرگار وجودت شدم نو
نو شو اگر زاویه آنیو همی آن
بر سوت قطار زندگی یک نفر هست
آخر که بداند که همی قصه کمی هست
شعرم را بتراش در بر سکان وجودت
گر همی طوفان هست ساحل همی هست
...
شاعر-حسام الدین شفیعیان