آن وقت یسوع روی به لعارز کرده، فرمود: «باید در این جهان، ای برادر، اندکی درنگ نمایم.»
زیرا تو مرا نه در محبت من، بلکه در محبت خدای خدمت میکنی.
فصح یهود نزدیک بود، از این رو یسوع به شاگردان خود فرمود: «باید به اورشلیم برویم تا برهٔ فصح را بخوریم.»
پطرس و یوحنا را به شهر فرستاده، فرمود: «مادهخری به جانب دروازهٔ شهر، با کرهخری خواهید یافت.»
(۵) «پس آن را بند گشوده، این جا بیاورید؛ زیرا باید تا اورشلیم بر آن سوار شوم.»
(۶) «پس هر گاه کسی از شما پرسید و گفت که برای چه آن را میگشایید، به ایشان بگویید که معلم به آن محتاج است. آن گاه راضی میشوند برای شما به احضار آن.»
(۷) پس آن دو شاگرد رفتند و یافتند همهٔ آن چه را که یسوع در آن باب سخن رانده بود.
(۸) پس آن مادهخر و کرهخر را حاضر نمودند.
(۹) آن دو شاگرد ردای خودشان را بر کره خر نهاده و یسوع سوار شد.
(۱۰) چون اهل اورشلیم شنیدند که یسوع ناصری میآید، مردم و کودکهایشان خوشحال شدند در حالتی که مشتاق دیدار او بودند و شاخههای خرما و زیتون در دست داشتد و مترنم به این بودند که فرخنده آن که به سوی ما به نام خدای میآید، مرحبا به پسر داوود.
(۱۱) پس چون یسوع به شهر رسید مردم جامههای خود را زیر پای ماده خر فرش نموده: مترنم شدند: فرخنده باد آن که به سوی ما به نام پروردگار و خدای میآید، مرحبا به پسر داوود.
(۱۲) پس فریسیان یسوع را سرزنش نموده و گفتند: مگر نمیبینی به اینان که چه میگویند؟ بفرما به ایشان که خاموش شوند.
(۱۳) آن وقت یسوع فرمود: «سوگند بر هستی خدایی که جانم در حضورش میایستد، اگر اینان خاموش شدندی، هر آینه سنگها به فریاد برآمدندی به کفر شریران بد.»
(۱۴) همین که یسوع این بفرمود سنگهای اورشلیم همگی به فریاد درآمدند به آواز بلند که فرخنده باد آن که به سوی ما به نام پروردگار و خدای میآید.
(۱۵) با این همه، فریسیان بر بیایمانی خود اصرار نمودند.
(۱۶) بعد از آن که گرد آمدند مشورت کردند که به سخن او بگیرند او را.
(۱) پس از آن که یسوع داخل هیکل شد، نویسندگان و فریسیان زنی را حاضر نمودند که در زنا گرفتار شده بود.
(۲) میان خودشان گفتند هر گاه او را نجات داد، آن ضد شریعت موسی است؛ پس نزد ما گنهکار خواهد شد و هر گاه او را سزا دهد پس آن ضد تعلیم خودش است؛ زیرا او بشارت به رحمت میدهد.
(۳) آن گاه به سوی یسوع پیش آمدند و گفتند: ای معلم، همانا این زن را یافتیم در حالتی که زنا میداد.
(۴) موسی امر فرموده که مثل این، سنگسار شود.
(۵) پس تو چه میگویی؟
(۶) در آن جا یسوع خم شد و به انگشت خود بر زمین آیینهای ساخت که در آن هر کس گناه خود را دید.
(۷) چون که اصرار مینمودند به جواب، یسوع برخاست و به انگشت خود اشاره نموده، فرمود: «هر کس از شما بیگناهاست او باید اولین سنگزننده باشد.»
(۸) پس از آن دوباره خم شده، آیینه را برگردانید.
(۹) همین که مردم این بدیدند، یک به یک بیرون شدند ابتدا از شیوخ؛ زیرا شرمنده شدند که پلیدی خودشان را ببینند.
(۱۰) چون یسوع راست ایستاد و کسی را جز همان زن ندید، فرمود: «ای زن، کجا شدند کسانی که تو را میخواستند سزا دهند.»
(۱۱) زن گریه کنان در جواب گفت: ای آقا، برگشتند، پس هر گاه از من گذشت کنی، همانا من، به هستی خدای سوگند، بعد از این گناه نکنم.
(۱۲) آن وقت یسوع فرمود: «فرخنده باد نام خدای.»
(۱۳) «برو به راه خود به سلامت و بعد از این گناه مکن؛ زیرا خدای مرا نفرستاده تا تو را سزا بدهم.»
(۱۴) آن وقت نویسندگان و فریسیان گرد آمدند؛ پس یسوع به ایشان فرمود: «به من بگویید که اگر یکی از شما صد گوسفند داشته باشد و یکی از آنها را گم کند مگر آن را جست و جو نمیکند در حالتی که نود و نه تای دیگر را ترک میکند؟»
(۱۵) «وقتی که آن را پیدا کرد مگر آن را بر دوشهای خود نمیگذارد؟»
(۱۶) «پس از آن که همسایگان را دعوت کرد، آیا به ایشان نمیگوید که با من خوشحالی کنید؛ زیرا گوسفندی را که گم کرده بودم پیدا کردم؟»
(۱۷) «حقاً که چنین خواهد کرد.»
(۱۸) «همانا به من بگویید که مگر خدای انسان را کمتر از گوسفند دوست میدارد و حال آن که خود برای او جهان را آفریده؟»
(۱۹) «سوگند به هستی خدای که در حضور فرشتگان خدای این چنین سروری رخ خواهد داد، وقتی که یک گنهکار توبه میکند؛ زیرا گنهکاران رحمت خدای را آشکار مینمایند.»
(۱) «به من بگویید کدام یک بیشتر محبت دارند به طبیب، کسانی که مطلقاً هیچ مریض نشدهاند، یا کسانی که طبیب، ایشان را از بیماریهای خطرناک شفا داده است؟»
(۲) فریسیان به او گفتند: چگونه تندرست طبیب را دوست میدارد؟ راستی او را دوست میدارد به واسطهٔ این که او بیمار نیست و چون که او معرفت به مرض ندارد طبیب را دوست نمیدارد، مگر اندکی.
(۳) آن وقت یسوع به تندیِ روح به سخن درآمده، فرمود: «سوگند به هستی خدای که زبان شما سزا میدهد تکبر شما را.»
(۴) «زیرا گنهکار، خدای ما را بیشتر از نیکوکار دوست میدارد؛ چه او رحمت بزرگ خدای را برای خود میخواهد.»
(۵) «زیرا نیکوکار را شناسایی به رحمت خدای نیست.»
(۶) «از این نزد فرشتگان خدای خوشحالی برای یک گنهکار که توبه میکند، بیشتر است از نود و نه نیکوکار.»
(۷) «کجایند نیکوکاران در زمان ما؟»
(۸) «سوگند به هستی خدایی که جانم در حضور او میایستد، همانا شمارهٔ نیکوکارانِ نانکوکار افزون است.»
(۹) «چه، حال ایشان به حال شیطان شبیه است.»
(۱۰) نویسندگان و فریسیان گفتند: همانا ما گنهکاریم؛ از این رو خدای ما را رحمت خواهد نمود.
(۱۱) چه، نویسندگان و فریسیان میپنداشتند، بزرگترین اهانت این است که ایشان گناهکار خوانده شوند.
۱۳) پس آن وقت یسوع فرمود: «همانا من میترسم که شما نیکوکارِ نانکوکار باشید.»
(۱۴) «زیرا هر گاه شما گناه کنید و گناه خود را انکار نمایید در حالتی که خود را نیکوکار بخوانید، پس شما نانکوکار هستید.»
(۱۵) «هر گاه خودتان را در دل خود نیکوکار پندارید و به زبان بگویید که گنهکار هستید، پس در این صورت دو بار نانیکوکار خواهید شد.»
(۱۶) همین که نویسندگان و فریسیان این بشنیدند متحیر شدند و یسوع و شاگردان به خانهٔ سمعان ابرص، که او را از پیسی شفا داده بود، رفتند.
(۱۷) اهالی در خانهٔ سمعان بیماران را جمع نمودند و از یسوع التماس نمودند برای شفا دادن بیماران.
(۱۸) آن وقت یسوع که میدانست ساعتش نزدیک شده، فرمود: «بیماران را هر اندازه که باشند بخوانید؛ زیرا خدای مهربان است و بر شفا دادن به آنان توانا است.»
(۱۹) در جواب گفتند: نمیدانیم که بیماران دیگر هم این جا در اورشلیم یافت شوند.
(۲۰) یسوع گریهکنان فرمود: «ای اورشلیم، ای اسراییل، همانا بر تو گریه میکنم؛ زیرا نمیدانی روز حساب خود را.»
(۲۱) «چه، من دوست داشتم که تو را به محبت خدای آفریدگار خود بپیوندم؛ چنان که مرغ جوجه خود را زیر بال میگیرد و تو نخواستی.»
(۲۲) «از این رو خدای به تو چنین میفرماید:»
(۱) «ای شهرِ دلسختِ برگشتهعقل، همانا بندهٔ خود را به سوی تو فرستادم تا تو را برگرداند به سوی دلت تا توبه کنی.»
(۲) «لیکن تو، ای شهر شورش، فراموش کردی هر آن چه را به مصر و به فرعون فرود آوردم برای محبت تو، ای اسراییل،»
(۳) «بارهای بسیار به گریه درایی تا جسم تو را بندهٔ من از بیماری برهاند و تو میخواهی که بندهٔ مرا بکُشی؛ زیرا او میخواهد که نَفْس تو را از گناه شفا بخشد.
(۶) رئیس کاهنان گفت: پس در این صورت مقصود از آمدن به هیکل با این جماعت بسیار چیست؟
(۷) شاید تو میخواهی که خود را پادشاه بر اسراییل بگردانی.
(۸) بپرهیز از این که خطری به تو وارد شود.
(۹) یسوع در جواب فرمود: «اگر طالب بزرگواری خود بودمی و راغب بودمی به بهرهٔ خود در این جهان، هر آینه نمیگریختم وقتی که اهل نایین خواستند مرا پادشاه گردانند.»
(۱۰) «راستی مرا تصدیق کن که من در طلب چیزی در این جهان نیستم.»
(۱۱) آن وقت رئیس کاهنان گفت: دوست میداریم که چیزی از مسیا بفهمیم.
(۱۲) آن گاه کاهنان و نویسندگان و فریسیان گرد یسوع مثل میانبند جمع شدند.
(۱۳) یسوع فرمود: «چیست آن چیزی که شما میخواهید از مسیا بفهمید؟ شاید آن چه میشنوید دروغ باشد»
(۱۴) «لیکن بدانید که من به شما دروغ نمیگویم.»
(۱۵) «زیرا اگر دروغ میگفتم، هر آینه تو و نویسندگان و فریسیان و همهٔ اسراییل مرا عبادت مینمودید.»
(۱۶) «لیکن مرا دشمن میدارید و میخواهید مرا به قتل برسانید برای این که من به شما راست گفتهام.»
(۱۷) رئیس کاهنان گفت: اکنون میدانیم که پشت سر تو شیطانی هست.
(۱۸) زیرا تو سامری هستی و کاهن و خدای را احترام نمیکنی.
(۱) یسوع در جواب فرمود: «سوگند به هستی خدای که پشت سر من شیطانی نیست؛ لیکن طالب هستم که شیطان را بیرون کنم.»
(۲) «پس بدین سبب شیطان جهان را بر من به هیجان میآورد.»
(۳) «زیرا من از این جهان نیستم.»
(۴) «بلکه طالب هستم تا خدایی که مرا به سوی جهان فرستاده تمجید کرده شود.»
(۵) «پس گوش بدهید به من تا خبر دهم شما بر کسی که شیطان پشت سر اوست.»
(۶) «سوگند به هستی خدای که جانم در حضورش میایستد، آن کسی که به حسب ارادهٔ شیطان عمل میکند، پس شیطان پشت سر اوست، در حالتی که بر او لگام ارادهٔ خود را نهاده و او را هر جا که میخواهد میچرخاند و وا میدارد او را که به سرعت برود به سوی هر گناهی
(۸) «هر گاه من خطایی کرده باشم، چنان که آن را خود میدانم، پس برای چه مثل برادر سرزنش نکردید به جای این که مرا مثل دشمن، دشمن بدارید؟»
(۹) «حقاً که اعضای جسد معاونت همدیگر میکنند وقتی که با سر متحد باشند و آن چه از سر جدا شده به فریاد او نمیرسند.»
(۱۰) «زیرا دستهای جسدی دیگر، الم پاهای جسد دیگری را احساس نمیکند؛ بلکه پاهای جسدی که با هم متحدند این احساس را دارند.»
(۱۱) «سوگند به هستی خدای که جانم در حضورش میایستد، همانا کسی که میترسد و دوست میدارد آفریدگار خود را، مهربانی میکند به کسی که مهربانی میکند به او خدایی که سر اوست.»
(۱۲) «چون که خدای نمیخواهد مردن گناهکار را؛ بلکه مهلت میدهد هر کسی را برای توبه نمودن.»
(۱۳) «پس اگر شما از آن جسدی بودید که من در او متحدم، هر آینه سوگند به هستی خدای که مرا مساعدت مینمودید تا به حسب مشیت سر خودم عمل مینمودم.»
(۱) «هر گاه گناهی داشته باشم مرا سرزنش کنید تا خدای شما را دوست داشته باشد؛ زیرا شما عامل خواهید شد به سبب ارادهٔ او.»
(۲) «لیکن هر گاه نتوانست کسی مرا بر گناه من سرزنش نماید، پس آن دلیل است بر این که پسران ابراهیم نیستید آن گونه که خودتان ادعا میکنید.»
(۳) «پس شما متحد نیستید به آن سری که ابراهیم به آن متحد بود.»
(۴) «سوگند به هستی خدای ابراهیم خدای را دوست داشت به حیثی که او اکتفا نکرد به در هم شکستن بتان باطل – چه درهم شکستنی - و نه به دوری نمودن از پدر و مادر خود؛ لیکن او میخواست که پسر خود را برای طاعت خدای ذبح کند.»
(۵) رئیس کاهنان گفت: همین را از تو سؤال میکنم و طالب قتل تو نیستم. پس به ما بگو که این پسر ابراهیم که بود؟
(۶) یسوع در جواب فرمود: «ای خدای، غیرتِ شرفِ تو مرا آتش میزند و نمیتوانم خاموش باشم.»
(۷) «راست میگویم که پسر ابراهیم همان اسماعیل بود که واجب است از نسل او بیاید مسیا که ابراهیم به او وعده شده بود تا همهٔ قبایل زمین به وجود او برکت یابند.»
(۸) پس همین که رئیس کاهنان این بشنید به خشم در آمده، فریاد برآورد: ما باید این فاجر را سنگسار کنیم زیرا او اسماعیلی است و همانا بر موسی و بر شریعت خدای کفر کرده.
(۹) پس هر یک از نویسندگان و فریسیان با بزرگان قوم سنگها برگرفتند تا یسوع را سنگسار نمایند؛ پس او از چشمهای ایشان پنهان شد و از هیکل بیرون آمد.
(۱۰) پس از آن به سبب شدت رغبت ایشان در قتل یسوع، خشم و دشمنی کور کرد ایشان را
در آن کتاب یافت نمیشود که خدای گوشت چرندگان و گوسفندان را بخورد.
در آن کتاب یافت نمیشود که خدای رحمت خود را فقط در اسراییل حصر فرمودهاست.
بلکه بیشتر این که خدای رحم میفرماید هر انسانی را که خدای آفریدگار خود را به راستی طلب نماید.
از خواندن همهٔ این کتاب متمکّن نشدم؛ زیرا رئیس کاهنان که من در کتابخانهٔ او بودم مرا نهی کرد و گفت یک نفر اسماعیلی آن را نوشتهاست.
پس آن وقت یسوع فرمود: «بر خذر باش که دیگر هرگز این کار را نکنی که حق را بپوشی
زیرا با ایمان آوردن به مسیا خدای نجات عطا خواهد فرمود به بشر و هیچ کس بدون او نجات نخواهد یافت
در این جا یسوع سخن خود را تمام فرمود.
در اثنایی که بر طعام بودند، ناگاه مریمی که بر قدمهای یسوع گریسته بود، به خانهٔ نیقودیموس – و این اسم همان کاتب است – داخل شد.
خود را بر قدمهای یسوع انداخته، گفت: ای آقا، خادم تو را که به سبب تو رحمتی یافته از خدای، خواهر و برادری است که بیمار افتاده در خطر مرگ.
یسوع به آن زن فرمود: «بیدرنگ به خانهٔ برادر خود برو و آن جا منتظر من باش که خواهم آمد تا او را شفا بخشم
پس نترس که نخواهد مرد
همین که یسوع را یافت، گریهکنان گفت: ای آقا، فرموده بودی که برادر من نمیمیرد و حال آن که چهار روز است که او دفن شدهاست.
ای کاش پیش از آن که تو را بخوانم آمده بودی؛ زیرا آن وقت نمرده بود.
یسوع در جواب فرمود: «همانا برادر تو نمرده است؛ بلکه او خفتهاست. از این رو آمدهام تا او را بیدار کنم
مریم گریهکنان در جواب گفت: او از این خواب در روز جزا وقتی که فرشتهٔ خدای به بوق خود بدمد بیدار خواهد شد.
یسوع فرمود: «مرا تصدیق کن که او پیش از آن برخواهد خاست؛ زیرا خدای به من توانایی بر خواب او دادهاست
راستی به تو میگویم که او نمرده است؛ زیرا مرده همانا کسی است که نیافته باشد رحمتی از خدای
پس مریم شتابان برگشت که خواهر خود مرتا را به آمدن یسوع خبر دهد.
وقت مُردن لعارز جماعت بسیاری از یهود اورشلیم و بسیاری از کاتبان و فریسیان جمع شده بودند.
پس همین که مرتا از خواهرش مریم شنید آمدن یسوع را، شتابان برخاست و به سوی بیرون شتافت.
پس همهٔ یهود و کاتبان و فریسیان دنبال او شدند تا او را تسلیت دهند؛ چه ایشان پنداشتند او سر قبر رفته تا بر برادر خود گریه کند.
پس چون مرتا به آن جایی که یسوع در آن جا با مریم صحبت نموده بود رسید، به گریه گفت: ای آقا، کاش این جا بودی؛ چه اگر تو این جا بودی برادر من نمیمرد.
آن گاه مریم گریهکنان رسید.
پس فریسیان میان خود گفتند که این مردی که در نایین پسر آن بیوهزن را زنده کرد، چرا تن در داد که این مرد بمیرد، بعد از آن که گفت که او نمیمیرد؟
چون یسوع به قبر رسید، وقتی که همه گریه میکردند، فرمود: «گریه مکنید؛ چه لعارز خوب است و من آمدهام تا او را بیدار کنم
فریسیان بین خود گفتند که کاش تو خود به این خواب رفته بودی،
آن وقت یسوع فرمود: «همانا هنوز ساعت من نیامده.
لیکن وقتی که بیاید همچنین به خواب میروم؛ پس به زودی بیدار خواهم شد
آن گاه یسوع فرمود تا سنگ را از قبر بردارند.
مرتا گفت: ای آقا، گندیده؛ زیرا چهار روز است که او مردهاست.
یسوع فرمود: «در این صورت چرا تا این جا آمدهام؟ مگر ایمان نداری که من او را بیدار میکنم؟
مرتا گفت: میدانم که تو قدوس خدایی و او تو را به این جهان فرستاده.
آن گاه یسوع دستهای خود را بر آسمان بلند کرد و فرمود: «ای پروردگار، خدای ابراهیم و خدای اسماعیل و اسحاق و خدای پدران ما، بر مصیبت این دو زن رحم کن و نام مقدس خودت را به بزرگواری بر ما عطا بفرما
همین که همه آمین گفتند، یسوع به آواز فرمود:
«ای لعارز، بیا بیرون.
پس آن مرده، بعد از آن برخاست.
یسوع به شاگردان خود فرمود: «او را باز کنید.»
زیرا او بسته شده بود با جامههای قبر با دستمالی بر رویش؛ چنان که عادت پدران ما بود که مردگان خود را دفن میکردند.
پس جماعتی بسیار از یهود و بعضی از فریسیان به یسوع ایمان آوردند؛ زیرا آن آیت بس بزرگ بود.
کسانی که بیایمان ماندند برگشتند و به اورشلیم رفتند و رئیس کاهنان را به برخاستن لعارز خبر دادند و به این که بسیاری ناصری شدهاند.
پس کاتبان و فریسیان با رئیس کاهنان مشورت نمودند که لعازر را بکشند.
زیرا افراد بسیاری آئین خود را ترک نموده به کلمهٔ یسوع یمان آوردند؛ زیرا آیت لعازر بزرگ بود؛ چه لعازر با مردم گفت و گو کرد و خورد و آشامید.
لیکن چون قوی بود و در اورشلیم اتباع داشت و با دو خواهرش مالک مجدل و بیت عنیا بود ندانستند چه کنند.
یسوع در بیت عنیا داخل شد به خانهٔ لعازر؛ پس مرتا و مریم خدمت کردند او را.
روزی مریم زیر پاهای یسوع نشسته بود و به سخن او گوش میداد.
پس مرتا به یسوع گفت: ای آقا، مگر نمیبینی که خواهر من به تو اهتمام ندارد و حاضر نمیکند آن چه را که بایست تو و شاگردانت بخورید.
یسوع در جواب فرمود: «مرتا، مرتا، بصیرت پیدا کن در آن چه باید آن را به جا آوری؛ زیرا مریم بهرهای را اختیار نموده که از او تا ابد گرفته نخواهد شد
آن گاه یسوع با جماعت بسیاری که به او ایمان آورده بودند بر سفره نشست.
سخن در آمده فرمود: «ای برادرها، دیگر برای من با شما باقی نمانده مگر کمی از زمان؛ زیرا وقتی که در آن من از جهان روی گردان شوم نزدیک شده
«بنابراین پس مرگِ حاضر مرگ نیست؛ بلکه نهایت مرگی دراز است.»
«چنان که جسد هنگامی که از حس جدا میشود در پنهان شدن او را امتیازی بر مرده و دفن شده نیست؛ اگر چه در او نَفَس باشد؛ جز این که این دفن شده منتظر امر خدا است که او را دوباره برخیزاند، و فاقد شعور منتظر برگشتن حس است.»
«پس ببینید که در این صورت زندگانی حاضر همان مرگ است؛ زیرا شعور به خدای ندارد.
«هر کس به من ایمان بیاورد ابداً نخواهد مرد.»
«زیرا ایشان به واسطهٔ سخن من خدای را در خودشان میشناسند و از این رو کار نجات خود را انجام میدهند.»
«نیست مرگ جز کاری که آن را طبیعت به فرمان خدای میکند؛ چنان که اگر کسی گنجشک بستهشدهای را گرفت و ریسمانش را در دست خود داشته باشد،»
«اگر رها شدن گنجشک را بخواهد، چه خواهد کرد؟»
«پرواضح است که او بالطبع دست را امر میکند به باز شدن و گنجشک بیدرنگ بیرون میرود.»
«همانا نَفْس ما تا هنگامی که انسان زیر نگهداری خدای بماند، همان مانند گنجشکی است که از دست صیاد به در رفته باشد؛ چنان که داوود پیغمبر میفرماید
«زندگی ما مانند ریسمانی است که به آن، نَفْس به جسد انسان و حس وابسته میشود.»
«پس وقتی که خدای بخواهد و به طبیعت امر بفرماید که باز شود، زندگی به انجام میرسد و نَفْس به دست فرشتگانی که خدای ایشان را برای قبض نفوس معیّن فرموده میجهد.»
چون یسوع این بگفت، شکر خدای نمود.
پس آن وقت لعازر گفت: ای آقا، این خانه مال خدای آفریدگار من است با آن چه در عهدهٔ من عطا فرموده برای خدمت نمودن به فقرا.
چون تو فقیری و عدد بسیاری از شاگردان داری، بیا و این جا ساکن شو، هر وقتی که بخواهی و هر چند بخواهی.
زیرا خادم خدای در محبت خدای تو را چنان که شاید، خدمت خواهد نمود.
چون یسوع این بشنید، خوشحال شد و فرمود: «اکنون ببینید که مرگ چه خوش است.
همانا که لعازر همین یک بار مرد و تعلیمی آموخت که آن را دانشمندترین بشرها در جهان، که میان کتابها پیر شده، نمیداند
ای کاش هر انسانی یک بار میمرد و به جهان برمیگشت مثل لعازر، تا میآموختند که چگونه زندگی کنند.
یوحنا گفت: ای معلم، آیا به من رخصت داده میشود که سخنی بگویم؟
یسوع در جواب فرمود: «هزار بگو؛ زیرا چنان که بر انسان واجب است که اموال خود را در خدمت خدای صرف کند، همچنین واجب است بر او که تعلیم را صرف نماید.»
«بلکه این واجبتر است بر او؛ زیرا سخن را توانایی بر این بود که نَفْسی را وادار کند بر توبه در حینی که اموال نمیتواند که بر مرده زندگی را برگرداند.»
«بنابراین هر کس که قدرت داشته باشد بر مساعدت فقیری و او را مساعدت ننماید تا آن فقیر بمیرد، پس او قاتل است.»
یسوع بر شد به کفر ناحوم و نزدیک شهر شد.
ناگهان شخصی از میان قبرها برآمد. در او دیوی بود که بر او چیره شده بود؛ به اندازهای که هیچ زنجیری تاب نیاورد بر نگهداری او و به مردم زیان بسیاری رسانید.
دیوها از دهان او فریاد برآوردند و گفتند: ای قدوس خدای، پیش از وقت چرا آمدی تا ما را از جا برکنی.
آن گاه زاری نمودند به او که بیرونشان ننماید
یسوع از ایشان پرسید: «شمارتان چند است؟
جواب دادند: شش هزار و ششصد و شصت و شش.
پس چون شاگردان این بشنیدند هراسان شدند و به یسوع زاری کردند که برود.
در این وقت یسوع جواب داد «کجا شد ایمان شما؟ بر شیطان واجب است که برود، نه بر من.
پس در این وقت دیوها فریاد کردند و گفتند: به درستی که ما بیرون میشویم؛ لیکن بگذار ما را که در این گرازها در آییم.
در آن جا پهلوی دریا قریب ده هزار گراز کنعانیان را بود که میچرخیدند.
پس یسوع فرمود: بیرون شوید
پس از آن جا برگشت از ایشان و به نواحی صور و صیدا بر آمد.
ناگاه زنی از کنعان با دو فرزندش از بلاد خود آمد تا یسوع را ببیند.
دید او را با شاگردانش میآید فریاد بر آورد: ای یسوع، پسر داوود، رحم کن بر دختر من که شیطان رنجهاش میدارد.
آن گاه دستهای خویش را به سوی آسمان بلند نمود و خدای را بخواند. سپس فرمود: «ای زن دختر تو را آزادکردم؛ پس برو به راه خویش بسلامت
آن زن رفت چون به خانهٔ خویش باز آمد، دختر خود را یافت که تسبیح خدای میکند
پطرس گفت: ای معلم، هر آینه به تحقیق در ناموس خدای، کتاب موسی، نوشته شده: پدر خود را گرامی بدار تا در زمین زندگانی دراز نمایی.
باز میفرماید: ملعون باد پسری که فرمانبرداری از پدر و مادر خود نکند.
پس چگونه به ما امر میفرمایی که دشمن بداریم پدر و مادر خود را؟
یسوع فرمود: «هر کلمهای از کلمات من راست است
زیرا از من نیست؛ بلکه از خدایی است که مرا به خانهٔ اسراییل فرستاده
از این رو شما را میگویم، به درستی که هر آنچه نزد شماست به تحقیق که خدای شما را انعام فرموده به آن.
پس کدام یک از دو امر قیمتاً بزرگتر است؛ عطیه یا دهندهٔ آن؟
پس هر گاه پدر یا مادر یا غیر ایشان سبب لغزش تو بشود در خدمت به خدای، پس دور بینداز ایشان را که گویا ایشان دشمنانند
مگر خدای ما ابراهیم را نفرمود: از خانهٔ پدر و قوم خود بیرون شو و بیا در زمینی که میدهم آن را به تو و به نسل تو، ساکن شو
چرا خدای این را بفرمود؟
مگر به جهت این نیست که پدر ابراهیم سازندهٔ پیکرانی بود که میساخت و عبادت میکرد خدایان دروغ را؟
پطرس گفت: یه درستی که سخنان تو راست است.
رؤسای کاهنان رأی میزدند میان خود، تا براندازند او را به سخنش.
از این رو فرستادند لاویها و بعضی از کاتبان را که از او پرسیده، بگویند تو کیستی.
پس گفتند: آیا تو ایلیا یا ارمیا یا یکی از پیغمبران پیشین هستی؟
یسوع جواب داد: «چنین نیست.»
آن وقت گفتند: کیستی تو؟
پس چه جهت دارد که بشارت میدهی به تعلیم تازه و خود را مینمایی
یسوع جواب داد: «به درستی معجزاتی که خدای آنها را بر دست من میکند، ظاهر میکند آنها را، چون سخن میکنم به آن چه خدای میخواهد
آن گاه حکایت نمودند هر چیزی را بر رؤسای کاهنان، آنان که گفته بودند به درستی که شیطان بر پشت اوست و او میخواند هر چیزی را بر او.
پس یسوع به شاگردانش گفت: «حق میگویم به شما؛ به درستی که رؤسا و شیوخ طایفهٔ ما،انتظار گردش روزگار را علیه من میبرند
پس پطرس گفت: مرو بعد از این به اورشلیم.
پس یسوع به او فرمود:
زیرا بر من است این که متحمّل شوم رنجهای بسیاری را.
چون یسوع این بفرمود، برگشت و رفت به کوه طابور.
پس تابان شد بالای ایشان نور بزرگی.
جامههای یسوع سفید شد مانند برف.
درخشید روی او چون آفتاب.
که ناگاه موسی و ایلیا به تحقیق آمدند و با یسوع سخن میکردند دربارهٔ آن چه زود است فرود آید به قوم ما و به شهر مقدّس
پس پطرس به سخن درآمده گفت: ای پروردگار، خوب است این جا باشیم.
پس هر گاه بخواهی وضع میکنیم سه سایبان؛ تو را یکی و موسی را یکی و دیگری ایلیا را.
در بین این که سخن میکرد فرا گرفت او را ابر سفیدی.
ناگاه آوازی شنیدند که میگفت: نظر کنید خدمتکار مرا که به او مسرور شدم.
به او گوش بدهید.
پس شاگردان ترسیدند و افتادند با رویهای خود بر زمین؛ گویا که ایشان مردگانند.
آن گاه یسوع فرود آمد و شاگردان خود برخیزانیده، فرمود: «مترسید؛ زیرا خدای دوست میدارد شما را و این کار را از آن رو کرد تا به سخن من ایمان بیاورید.
یسوع فرمود: «داوود پسر چه کسی و از کدام ذریه بود؟
یعقوب جواب داد: از اسحاق؛ چون که اسحاق پدر یعقوب بود و یعقوب پدر یهودا، که از ذریهٔ اوست داوود.
پس یسوع به هیکل رفت و جمع کثیری نزدیک او شدند تا کلام او را بشنوند.
به همین جهت، کاهنان از روی حسد افروخته شدند.
چون یسوع این بفرمود، پطرس را به پهلوی خویش خواند و به او فرمود: «هر گاه برادر تو نسبت به تو کار خطایی کند، برو و او را اصلاح کن.
پس چون به صلاح آمد، خوشحال شو؛ زیرا تو سود بردهای
پطرس گفت: چگونه واجب است که او را اصلاح کنم؟
پس یسوع در جواب فرمود: «به طریقی که تو دوست داری نفس تو به آن اصلاح شود
پس چنان چه میخواهی به حِلم با تو رفتار شود، همچنان با دیگران رفتار کن
هر گاه کسی به رخسارهٔ شما سیلی بزند رخسارهٔ دیگر را برای او بگیرید تا سیلی بزند
بدی را به بدی جزا ندهید زیرا این کاری است که بدترین همهٔ حیوانات میکند.
لیکن بدی را به خوبی مجازات کنید و دعا کنید به جهت کسانی که شما را دشمن میدارند
آتش به آتش خاموش نمیشود؛ بلکه با آب خاموش میشود، از برای این میگویم شما را که به بدی غلبه منمایید بر بدی؛ بلکه به خوبی غلبه نمایید.
همچنین واجب است بر شما که خوبی کنید با همه
حق میگویم به شما، به درستی که خدمتکاری که به دنبال خشنود نمودن آقای خود میباشد، جامهای نمیپوشد که نفرت نماید از او آقای او
جامههای شما همان ارادت و محبت شماست
پرهیز کنید در این صورت از این که اراده نمایید یا دوست بدارید چیزی را که پسندیدهٔ خدای پرورگار ما نیست
در این وقت، نگارنده پنهانی از یسوع با اشک چشم پرسید: ای آقا، آیا مرا شیطان فریب خواهد داد؟ آیا من رانده خواهم شد؟
پس یسوع در جواب فرمود: «اندوه مکن ای برنابا، زیرا آنان را که خدای پیش از آفرینش جهان برگزیده، هلاک نخواهند شد. چهره تابان باش؛ زیرا نام تو در سفر زندگانی نوشته شدهاست.
پس تسلی داد یسوع شاگردان خود را و فرمود: «مترسید؛ زیرا آن که مرا دشمن میدارد محزون نمیشود از کلام من؛ چه، نیست در او شعور الاهی
پس برگزیدگان به سخن او تسلی یافتند.
یسوع به سوی دریای جلیل رفت و در کشتی نشست، سفر کنان به سوی شهر خود ناصره.
پس اضطراب عظیمی در دریا پدید آمد تا حدی که کشتی مشرف به غرق شد.
در این وقت یسوع در جلوی کشتی در خواب بود
شاگردانش نزدیک او شدند و او را بیدار کردند و گفتند که ای آقا، خود را برهان؛ زیرا ما هلاک میشویم.
احاطه کرد آنها را خوف عظیم، به سبب باد تندی که مخالف بود و خروش دریا.
پس یسوع برخاست و متوجه کرد چشمهای خود را به سوی آسمان و گفت: «یا الوهیم ال صباؤت، رحم کن بر بندگان
چون یسوع این بفرمود، فوراً باد آرام گرفت و دریا ساکن شد.
ملاحان بیتاب شدند و گفتند که این چه کسی است که حتی دریا و باد اطاعت او میکنند؟
چون کشتی به شهر ناصره رسید، ملاحان در شهر نشر دادند همهٔ آنچه را که یسوع کرده بود.
کاتبان وعالمان پیش روی یسوع ایستادند و گفتند: هر آینه به تحقیق شنیدهایم چه بسیار کارها که در دریا و یهودیه کردهای؛ پس در حال بیاور ما را معجزهای از معجزات، این جا در وطن خود
پس شاگردانش جواب دادند: چنین باد ای پروردگار.
یسوع فرمود: «حق میگویم شما را، به درستی که کاتبان و علما به تحقیق باطل نمودند شریعت را به نبوتهای دروغ خود که مخالف است با نبوتهای پیغمبران راستگوی خدای
به جهت این غضب فرمود خدای بر خانهٔ اسراییل و بر این گروه کمایمان
پس شاگردان گریستند برای این کلمات و گفتند: رحم کن ما را خدای، رأفت کن بر هیکل و بر شهر مقدس و گرفتار مکن او را به حقارت امتها، تا حقیر نشمارند عهد تو را
پس از آن که یسوع این سخنان را گفت، فرمود: «شما خود نیستید که مرا اختیار نمودهاید؛ بلکه من شما را اختیار نمودهام تا شاگرد من باشید.
پس هر گاه جهان شما را دشمن بدارد؛ حقا که شما شاگردان من خواهید بود.
زیرا جهان همیشه دشمن بندگان و خدمتکاران خدای بوده.
به یاد آورید پیغمبران پاک را که ایشان را جهان به قتل رسانیده
چنان که در این ایلیا اتفاق افتاد وقتی که ایزابل ده هزار پیغمبر را به قتل رسانید؛ حتی این که با مشقت نجات بافت ایلیای مسکین و هفت هزار از فرزندان پیغمبران که پنهان کرده بود ایشان را سردار لشکر اخاب
فریاد از جهان بدکار که خدای را نمیشناسد
در این صورت مترسید شما؛ زیرا موهای سر شما شمرده شده تا هلاک نشوید
نظر نمایید به گنجشک خانگی و پرندگان دیگر که نمیریزد پری از آنها بدون خواست خدای.
لیکن چرا من سخن از پرندگان بگویم؛ بلکه برگ درختی نیز نمیریزد بدون خواست خدای
پس هر گاه ببینید که جهان خوار شمارد کلام شما را، پس غمگین مشوید؛ بلکه تأمّل کنید
پس چون خدای با جهان مدارا به صبر مینماید، چرا شما غمگین میشوید از خاک و گل زمین؟