سنگین مسازید دلهای خود را به خواهشهای جهانی که بگویید: میپوشاند ما را و اطعام مینماید ما را.
بلکه نظر کنید به شکوفهها و درختان و پرندگان، که پوشانیدهاست آنها را خدای و غذا دادهاست پروردگار ما به بزرگواری، که اعظم است
خدایی که آفریدهاست شما را و خواندهاست شما را به سوی خدمت خود
آن که فرود آورد من را از آسمان بر قوم خود اسراییل چهل سال در بیابان و نگهداری نمود جامههای ایشان را از این که کهنه یا پوسیده شود
حق میگویم برای شما این که آسمان و زمین تضعیف میشوند مگر این که رحمت او ضعیف نمیشود برای آنان که پرهیز مینمایند او را
چون یسوع این بفرمود فیلّپس گفت: به درستی که ما راغبیم در خدمت خدای؛ لیکن ما نیز میل داریم خدای را بشناسیم.
زیرا اشعیای پیغمبر فرمود: حقا بدرستی که تو هر آینهای خداوند، در پرده هستی.
به درستی که خدا حیات است و بدون او زندهها نیستند.
او بزرگ است؛ حتی این که که در بردارد همه را و او در همه جاست
او تنها است و همسری ندارد
وجود او نه آغاز دارد، نه انجام؛ لیکن او برای هر چیزی آغازی قرار داده و زود است قرار دهد از برای هر چیزی پایان.
او بخشندهای است که دوست نمیدارد مگر بخشش را.
پس گفت فیلّپس: چه میگویی ای آقا، حقا هر آینه در اشعیا نوشته شدهاست که همانا خدای پدر ماست؛ پس چگونه او را فرزندان نباشد؟
یسوع جواب داد: «به درستی که در اشعیا نوشته شدهاست مثلهای بسیاری که نباید بگیری آن را به لفظ؛ بلکه باید گرفت آن را به معنی
ظاهر شد بر او این زمان شیطان و تجربه نمود او را کلمات بسیاری.
لیکن یسوع راند او را با نیروی کلمات خدای
پس چون شیطان رفت، فرشتگان آمدند
اما یسوع پس برگشت به نواحی اورشلیم
آن گاه خواهش نمودند از او که بماند با ایشان؛ زیرا کلمات او مثل کلمات کاتبان نبود، بلکه اثرکننده بود؛ زیرا آنها تأثیر کرد در دل.
چون خورشید طالع شد، فرود آمد از کوه و دوازده نفر انتخاب فرمود که ایشان را رسولان نامیدند
چون عید مظال نزدیک شد، توانگری یسوع و شاگردانش و مادرش را دعوت نمود به عروسی
در بین این که در طعام بودند نوشیدنی تمام شد.
پس مادر یسوع با او حرف زد و گفت: ایشان سیرابی ندارند.
پس یسوع جواب داد: «مرا چه کار است در این ای مادر
پس مادرش به خادمان سفارش کرد که اطاعت نمایند یسوع را در هر چه او امر میفرماید ایشان را به آن
پس یسوع فرمود: «این قدحها را پر از آب کنید.
خدمتکاران چنان کردند.
پس خدمتکاران پیش کردند به مدیر مجلس که سرزنش نمود به پیروان و گفت:
ای خدمتکاران خسیس، چرا شراب نیکو را نگه داشتهاید تا حال؟ زیرا معرفت نداشت چیزی را از آن چه یسوع کرده بود.
پس جواب دادند خدمتکاران: یافت میشود این جا مردی که قدوس خداست؛ زیرا او از آب، شراب به عمل آورده.
اما آنان که نشسته بودند پهلوی یسوع، پس چون حقیقت را دیده بودند، از سر سفره جستند و او را در میان گرفتند و میگفتند: حقا که تو قدوس خدا
راستگوی فرستاده شده بسوی ما از خدای هستی.
جمع نمود یک روزی یسوع شاگردان خود را و رفت بر فراز کوه.
چون آن جا نشست، شاگردان نزدیک او شدند. دهان خود بگشود و تعلیم داد ایشان را و گفت:
بزرگ است نعمتهایی که انعام فرمودهاست آنها را خدای بر ما، پس از آن جا ثابت شد بر ما؛ این که عبادت نماییم او را به اخلاص دل.
هرگز هیچ مردی نمیتواند که خدمت نماید دو آقا را که یکی از آنها، دشمن باشد آن دیگر را؛ زیرا هر گاه دوست داشت تو را یکی از آنها، دشمن خواهد داشت تو را آن دیگر
نخواهید یافت راحتی در عالم؛ بلکه در عوض خواهید یافت مشقت و زیان
حال که چنین است، پس عبادت نمایید خدای را و حقیر بشمارید جهان را
گوش دهید کلام مرا؛ زیرا من سخن میگویم با شما به راستی
خوشا به حال بینوایانی که روی میگردانند به حق از لذتهای جهان؛ زیرا ایشان زود است که متنعّم شوند به لذایذ ملکوت خدای.
خوشا به حال آنان که میخورند از مائدهٔ خدای؛ زیرا فرشتگان زود است به خدمتشان قیام نمایند
شما مسافرانید مانند سیّاحان
آیا سیّاح میگیرد از برای خود، در راه قصرها و مزرعهها و غیر آنها از اموال دنیا را؟
آیا سیّاح میگیرد از برای خود، در راه قصرها و مزرعهها و غیر آنها از اموال دنیا را؟
پس نه چنان است، نه چنان است؛ لیکن سیاح بر میدارد چیزهای سبک با فایده و منفعت را در راه
پس این باید مثل باشد برای شما.
هر گاه دوست دارید مثل دیگری را، به درستی به جهت شما بیان کنم تا بکنید هر چه را میگویم
چون اشاره کرد به دست، اشارهای برای خاموشی، دهان بگشود و فرمود:
مبارک است نام خدای پاک که از بخشایش و مهربانی خویش اراده نمود و آفرید آفریدگان خود را تا تمجید نمایند او را.
مبارک است نام خدای پاک که خلق فرمود نور جمیع پاکان و پیغمبران خود را قبل از همهٔ چیزها تا بفرستد آنها را برای خلاصی عالم؛ چنان که تکلم فرموده به واسطهٔ بندهٔ خود داوود که فرموده: پیش از ستارهٔ صبح در روشنی پاکان آفریدم تو را
مبارک است نام خدای پاک که آفرید فرشتگان را تا او را خدمت کنند
مبارک است خدایی که سرافکنده نمود شیطان و پیروان او را که سجده نکردند
سرزنش فرمود علما را؛ زیرا ایشان باطل نموده بودند شریعت خدای را به واسطهٔ تقلیدهایشان.
پس تأثیر نمود کلام یسوع در طایفه؛ تا آن جا که ایشان همه به گریه در آمدند؛ از کوچکشان تا بزرگشان و استغاثه مینمودند رحمت او را و زاری مینمودند به سوی یسوع تا دعا کند برای ایشان
مگر کاهنان و رؤسای ایشان، آنان که نهان داشتند در آن روز عداوت با یسوع را؛ زیرا او این گونه تکلم فرمود بر ضد کاهنان و کاتبان و علما؛ پس مصمم شدند بر قتل او.
لیکن ایشان سخن نگفتند به کلمهای از ترس طایفه
پس سخن گفتند کاهنان در میان خودشان به بدی دربارهٔ یسوع
دعا کرد در صبح در حالتی که میگفت: ای پروردگار من، به درستی دانایم به این که کاتبان بغض من میورزند.
کاهنان مصمّماند بر قتل من
برَهان مرا از دامهایشان؛ زیرا تویی رهانندهٔ من
زیرا کلمهٔ تو حق است و آن دوام دارد تا ابد.
چون تمام کرد یسوع این کلمات را، ناگاه فرشتهٔ جبرئیل به تحقیق آمد به سوی او و گفت
مترس ای یسوع، زیرا هزار هزار از آنان که ساکنند بالای آسمان، نگهداری مینمایند جامههای تو را
نخواهی مرد تا کامل شود هر چیزی و برسد جهان نزدیک پایان
پس افتاد یسوع به روی بر زمین و گفت:
ای خداوند و پروردگار بزرگ، چه بزرگ است رحمت تو برای من
پس جواب داد فرشته جبرئیل: برخیز ای یسوع، به یاد آور ابراهیم را که میخواست پیش کند فرزند یکدانهٔ خود اسماعیل را قربانی برای خدای تا تمام شود کلمهٔ خدای.
پس چون کارد توانا نشد بر ذبح فرزند او، پیش نمود از روی عمل به کلمهٔ من گوسفندی را.
پس بر تو باد این که پیش بکنی آن را ای یسوع، خدمتکار خدای.
پس جواب داد یسوع: «میشنوم و فرمان میبرم.
چون هیرودس دید که باز نگشتند به سوی او، گمان نمود که ایشان او را استهزا نمودند.
پس بر بست نیت را بر کشتن طفلی که متولد شده بود.
لیکن وقتی که یوسف در خواب بود، ظاهر شد از برای او فرشتهٔ خدای و گفت:
برخیز به زودی و بگیر طفل و مادرش را و برو بسوی مصر، زیرا هیرودس میخواهد او را به قتل برساند.
پس یوسف برخاست با خوف عظیم و گرفت مریم و طفل را رفتند به سوی مصر.
پس ماندند در آن جا تا مرگ هیرودس
آن گاه لشکرهای خود را فرستاد تا به قتل برساند تمام کودکانی را که تازه متولد شده بودند در بیت لحم.
پس لشکرها آمدند و کشتند همهٔ کودکانی را که بودند در آن جا، چنان که هیرودس فرمان داده بود.
و چون هیرودس مُرد ظاهر شد فرشتهٔ خدای در خواب یوسف و گفت:
برگرد به یهودیه؛ زیرا مردند آنان که میخواستند مرگ طفل را.
پس یوسف گرفت طفل و مریم را و طفل به هفت سال رسیده بود و آمد به یهودیه، از آن جا که شنیده بود این که از خیلاوس پسر هیرودس حاکم در یهودیه بود.
پس رفت به سوی جلیل؛ زیرا ترسید که در یهودیه بماند.
آن گاه رفتند تا ساکن شوند در ناصره.
پس بالید طفل در نعمت و حکمت پیش خدای به مردم.
در روز سوم یافتند کودک را در هیکل، میانهٔ علما
به شگفتی در آورد هر کس را به سؤالها و جوابهای خود. هر کس میگفت:
چگونه داده شدهاست به مثل این علم را؟ حال آن که او تازه جوان است و خواندن را نیاموخته.
پس ملامت نمود او را مریم و گفت: ای فرزند، این چه کاری بود که به ما کردی؟ پس به تحقیق که سراغ نمودهایم تو را من و پدرت سه روز و ما غمگین بودیم.
پس جواب داد یسوع «آیا نمیدانی خدمت به خدای واجب است که مقدم داشته شود بر پدر ومادر؟
آن گاه یسوع نمود با مادر خود و یوسف در ناصره.
پس بود مطیع ایشان را به تواضع و احترام.
چون یسوع رسید به سی سال از عمر – چنان که خبر داد مرا به آن خودش – بر کوه زیتون بر آمد با مادرش تا زیتون بچیند.
به این کلمات رسید که: «ای پروردگار من به رحمت...» که ناگاه نور تابانی فرا گرفت او را و انبوهی که حساب نمیشد از ملائکه. میگفتند: باید تمجید شود خدای.
چون یسوع فرود آمد از کوه به اورشلیم، برخورد به پیسی، که به الهام الاهی میدانست یسوع
پس زاری نمود به سوی او گریانکنان و گفت: ای یسوع، پسر داوود، به من رحم کن.
پس جواب فرمود یسوع: «چه میخواهی ای برادر که انجام دهم برای تو؟
پس پیس جواب داد: ای آقا، عطا فرما مرا صحت.
چون گفت این را، بر علیل دست مالید و گفت: «به نام خدای ای برادر به شو.
چون این بفرمود، به شد از پیسی خود؛ حتی این که جسد پیسی او شد مثل جسد طفلی
چون این بفرمود، به شد از پیسی خود
پس خواهش نمود از او یسوع و فرمود: «ای برادر، خاموش باش و چیزی مگو
پس نیفزود آن خواهش مگر با فریاد او که میگفت: اینک او قدوس خداست.
چون شنیدند این کلمات را بسیاری از آنان که میرفتند به اورشلیم با عجله برگشتند.
وقتی داخل شدند در اورشلیم با یسوع، حکایت کردند آن چه را که کرد خدای به واسطهٔ یسوع
پس مضطرب شد تمام شهر از این کلمات
پس پیش رفتند کاهنان به سوی یسوع و گفتند: این طایفه میخواهد ببیند تو را و بشنود از تو؛ پس بالای این سکو شو. هر گاه عطا فرماید خدای تو را کلمهای، پس تکلم کن به آن به نام پروردگار.
پس بالا شد یسوع به آن جایی که کاتبان عادت داشتند سخن گفتن در آنجا را.
شبانان بسیاری آمدند به سوی بیت لحم که طلب مینمودند طفلی را که تازگی متولد شده بود.
پس یافتند طفل موعود را خوابانیدهشده در آخور، بر حسب گفتهٔ فرشته.
پس سجده کردند برای او و پیشکش کردند برای مادر آن چه بود با ایشان، و خبر دادند او را به آن چه شنیده و دیده بودند.
پس ختنه کردند طفل را و نامیدندش یسوع – چنان که فرشته گفته بود، پیش از آن که بارور شود در رحم.
چون متولد شد یسوع در زمان هیرودس پادشاه یهودیه، سه نفر بودند در اطراف مشرق که چشم داشتند ستارگان آسمان را.
پس نمایان شد برای ایشان ستارهای که سخت درخشندگی داشت؛ پس از آن جا با هم مشورت کردند و آمدند به یهودیه در حالتی که رهبری مینمود ایشان را آن ستاره که جلوی روی آنها میرفت.
پس چون رسیدند به اورشلیم، پرسیدند: کجا تولد شده پادشاه یهودیه؟
چون بشنید هیرودس این را، هراسان شد و همهٔ مردم شهر مضطرب شدند؛ پس از این جا جمع نمود هیرودس کاهنان و کاتبان را و گفت: کجا تولد خواهد یافت مسیح؟
جواب دادند: به درستی که او متولد خواهد شد در بیت لحم؛ زیرا نوشته شدهاست در نبی این طور: و تو ای بیت لحم، کوچک نیستی میان رؤسای یهود
پس از این جهت خوش داشتند که پیشکش کنند هدایا را و سجده نمایند برای این پادشاه تازهای که نمایان شد برای ایشان ستارهٔ او.
در آن وقت هیرودس گفت: بروید بیت لحم و به دقت از این طفل سراغ بگیرید.
چون او را پیدا نمودید، بیایید و مرا خبر دهید؛ زیرا من نیز میخواهم سجده نمایم برای او.
او این را از روی مکر گفت.
ناگاه دیدند ستارهای را که ظاهر شده بود برای ایشان در مشرق، جلوی روی ایشان میرفت.
پس چون آن ستاره را دیدند مملو شدند از سرور.
وقتی به بیت لحم رسیدند و ایشان در بیرون شهر بودند، ستاره را بالای کاروانسرا یافتند، آنجایی که یسوع متولد شده بود.
چون داخل کاروانسرا شدند، طفل را با مادرش یافتند.
پس خم شدند و سجده نمودند برای او.
پس رفتند در راه دیگر و بازگشتند به سوی وطن خود و خبر دادند به آنچه در یهودیه دیده بودند.