شعرم که به ریشه گر کند جانی
برآورد نهال روشنایی
قصه ی زمین یکی بودو یکی هست
کجای قصه آهنگی مگه هست
زیر این چرخ کبود زندگی ها
یکی بودو یکی بودو یکی هست
....
کلاغ شهر خانه ات کجاست
میان قصه پرگشودنت کجاست
ته قصه مگر جای پرواز قناریست
خیال قصه گو سنگو کلاغو روشنائیست
...
کات زندگی برداشت دوباره
میان این زمین پیرنگ دوباره
وطن یعنی نگاهی گر به طوفان
کند آهنگ جدایی قصه لانه
...
شیپور نزدم که قصه ام را بخوانی
آهنگ نزدم که غصه ام را چون تو بخوانی
ما یک قصه ی بیداری زکهن نو
نو خوان اگر قصه سرای آشنایی
...
شادی را بیدار کردم مونالیزایی بود
قصه اش را هوشیار کردم ون گوگی بود
چارلی کجا و قصه ما کجا
انگار همه سمفونی زندگی نت به دینگ دینگ کمی فالش
بادبادکی که میبرد قصه کودکی هامان
انگار سه نخ سو به نخی کردو همی خواند
بر زاویه پرگار وجودت شدم نو
نو شو اگر زاویه آنیو همی آن
بر سوت قطار زندگی یک نفر هست
آخر که بداند که همی قصه کمی هست
شعرم را بتراش در بر سکان وجودت
گر همی طوفان هست ساحل همی هست
...
شاعر-حسام الدین شفیعیان