امام حسین علیه‌السلام

بیت المال کوفه انباشته شده بود و یزید به جای نعمان بن بشیر انصاری که عزل شده بود ابن زیاد را از بصره به کوفه و برای آمادگی رویارویی با امام حسین(ع) فرستاد. بیت المال فراوان از دست نعمان ابن بشیر والی قبلی به دست یزید رسید و او کیسه های زر را برای خریداری سران سپاهی که با مسلم ابن عقیل بیعت کرده و علیه ابن زیاد بیرون آمده بودند را سرازیر کرد که آن افراد را از جانب مسلم به سمت خویش جدا کند. 

در زمان امام حسین(ع) مردم به سه گروه قابل تقسیم بودند، گروه اول کسانی بودند که نه به خاطر یزید بلکه به دلیل دنیاطلبی از یزید پشتیبانی کردند، گروه دوم کسانی بودند که بی طرف بودند و نوه پیامبر(ص) را تنها گذاشتند که آنان نیز مانند گروه اول گناهکارند و گروه سوم کسانی بودند که مخلصانه تا آخرین لحظه حیات خود در کنار امام حسین(ع) ماندند.

 مطلبی صریح درباره ارتباط یزید با کوفیان و وعده‌های مستقیم او به آنان در دست نیست و تا آنجا که از منابع معتبر سراغ داریم سخنی از سی هزار دینار یا مبلغی مشابه برای تطمیع کوفیان وجود ندارد، آنچه وجود دارد، خریدن اشراف قبایل و دادن وعده های مالی از سوی ابن زیاد است.

اصل مطلب در مورد دادن وعده پست و مقام و مبالغ هنگفت به مردم کوفه درست است و یزید در صدد بود به هر شکل ممکن مردم بخصوص کوفیان را علیه امام بشوراند 

 گزارشی منحصر به فرد در مقتل الحسین(ع) نوشته ابوبکر خوارزمی (م 568) آمده که «ابن‌زیاد گفت یزید دستور داده است حقوق و مزایای شما را صد در صد افزایش دهم» و اگر ابهامی در این عدد باشد، دلیلی بر ردّ اصل این مطلب نیست و شواهد و قرائن بر ریخت‌ و پاش یزید برای سرکوبی مخالفانی همچون امام حسین(ع) هیچ بعید نیست.

مطلبی صریح درباره ارتباط یزید با کوفیان و وعده‌های مستقیم او به آنان در دست نیست و تا آنجا که از منابع معتبر سراغ داریم سخنی از سی هزار دینار یا مبلغی مشابه برای تطمیع کوفیان وجود ندارد ولی همانطور که اشاره شد ابن‌زیاد برای خریدن اشراف کوفه و رؤسای قبایل به آنها وعده‌های مالی داد و از سوی دیگر آنان را به قطع حقوق و مستمری تهدید ‌کرد.

عواملی که فاجعه کربلا را ایجاد کرد فراتر از خریداری افراد و فریب با پول است و این موضوع تنها بخشی از عوامل است؛ اگر عامل ترس بر جان و مال درست است مهم‌تر از آن فرهنگ عمومی و تحول ارزش‌های دینی و دگرگونی آنهاست.

 بنابراین می‌توان گفت دادن 30 هزار دینار معادل 3 میلیارد تومان امروز به هریک از خواص کوفه از سوی یزید، صحیح نیست ولی این به معنای نفی اصل تطمیع کوفیان بخصوص بزرگان آنان نیست. البته یزید متهم اصلی واقعه کربلاست و اینکه بعدها خواست از آن شانه خالی کند و مسوولیت آن را بر دوش ابن‌زیاد بگذارد، فریب‌کاری و دروغی بیش نبود چه اینکه خود برای اولین بار به حاکم مدینه دستور داد از امام بیعت بگیرد و در صورت سرپیچی، او را گردن بزند.

................

پس از مرگ معاویه در ۱۵ رجب ۶۰ق، یزید به حکومت رسید[۱۶۵] و تصمیم گرفت از چند تن از بزرگانی که ولایتعهدی او را نپذیرفته بودند، از جمله حسین بن علی، به زور بیعت بگیرد،[۱۶۶] ولی حسین(ع) از بیعت خودداری کرد[۱۶۷] و همراه خانواده و یارانش در ۲۸ رجب، مدینه را به قصد مکه ترک کرد

او در مکه با استقبال مردم مکه و عمره‌گزاران روبرو شد[۱۶۹] و بیش از چهار ماه (از ۳ شعبان تا ۸ ذی‌الحجه) در این شهر اقامت گزید.[۱۷۰] در این مدت شیعیان کوفه که از بیعت نکردن سومین امام خود با خبر شده بودند، نامه‌هایی برای او نوشتند و به کوفه دعوتش کردند.[۱۷۱] حسین بن علی برای اطمینان از همدلی مردم کوفه و جدیت دعوت‌شان، مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد تا اوضاع را به او گزارش کند، مسلم پس از مشاهده استقبال و بیعت مردم، امام حسین را به کوفه فراخواند[۱۷۲] و او نیز همراه خانواده و یارانش در هشتم ذی حجه از مکه به سمت کوفه حرکت کرد.[۱۷۳]

از برخی گزارش‌ها برمی‌آید که امام حسین از وجود توطئه‌ای برای کشتن او در مکه باخبر شده بود و از این رو برای آنکه حرمت مکه حفظ شود، از این شهر خارج شد و به سمت عراق رفت

برخوردهای سیاسی امام حسین (ع) و معاویه: خلافت معاویه از نظر امام حسین (ع) با دو اشکال عمده روبرو بود: نخست آنکه بنابر نظر پیامبر (ص) خلافت بر معاویه حرام بود. دوم اینکه معاویه در یک موقعیت بحرانی طبق عهدنامه‌ای به حکومت جهان اسلام رسیده بود و با زیر پا گذاشتن مفاد آن، در واقع مقام خلافت جهان اسلام را غصب کرد؛ لذا امام حسین (ع) او را غاصب خلافت می‌دانست و بنابر نقل ابن اعثم کوفی، با وی بیعت نکرد. (ابن اعثم، 766 و 767 و 770 و 771). حتی هنگامی که معاویه، علی(ع) و امام‌حسن(ع) را ناسزا گفت، با اعتراض امام حسین(ع) روبرو گردید. (اصفهانی، 67). با توجه به زیر فشار بودن بنی‌هاشم و شیعیان و با وجود امام حسن (ع) تا سال 50 هجری گزارشی از رابطه امام (ع) با معاویه در منابع موجود نیست؛ لیکن پس از شهادت آن حضرت و به ویژه پس از شهادت حجر (یعقوبی، 2/163؛ مسعودی، 2/8؛ ابن اثیر، 5/304؛ طبری، 7/2817؛ دینوری، 272) به سال 52 هجری فعالیت سیاسی امام (ع) با دعوت مردم کوفه از آن حضرت مبنی بر قیام علیه معاویه و خلع او آغاز می‌گردد. بنابر قول یعقوبی معاویه هنگامی که حجر را به شهادت رساند، از روی افتخار و غرور خبر آن را چنین برای امام حسین (ع) گزارش کرد: «ای ابو عبدالله، دانستی که ما شیعیان پدرت را کشتیم، پس آنها را حنوط کردیم و کفن پوشاندیم و بر آنان نماز خواندیم و دفنشان کردیم


امام حسین علیه‌السلام

یکی از مهم‌ترین پرسشهایی که از دیرباز دربارة قیام امام حسین (ع) مطرح بوده، این است که چرا آن حضرت (ع) در زمان معاویه علیه او قیام نکرد؟ و یا به عبارت دیگر موضع امام (ع) در برابر معاویه بوده است؟ با توجه به فقدان اطلاعات کافی، برخی از محققان و سخنوران در یافتن پاسخ این پرسش دچار سردرگمی و حتی اشتباه شده‌اند. گروهی را عقیده آن است که صلح امام حسن (ع) با معاویه، از مهم‌ترین موانعی بود که امام حسین (ع) را از قیام علیه معاویه بازداشت. برخی هم بدون توجه به بدعت‌های فراوانی که معاویه در دین اسلام وارد کرد و ستمگریهای بسیار او اظهار داشته‌اند که علت عدم قیام امام حسین (ع) در دوران حکومت معاویه این بود که او بر خلاف یزید ظواهر اسلام را رعایت می‌کرد. گروهی هم که این استدلال‌ها آنها را قانع نکرده است، با تمسّک به معصوم بودن امام حسین (ع) و اینکه همه اعمال و رفتار ایشان صحیح و صواب بوده است، هیچ زحمتی به خود نداده و علت موضع امام حسین (ع) در برابر معاویه را بررسی نکرده‌اند.
با مراجعه به منابع و سخنان و نامه‌های آن حضرت خطاب به معاویه و دیگران، می‌توان تا حدودی به دلایل عملکرد امام (ع) در برابر معاویه پی برد و قطعاً این دلایل نه صلح امام حسن (ع) و نه تظاهر به اسلام معاویه بوده است

پاسخ دیگری که دینوری از امام حسین (ع) به مردم کوفه نقل کرده، مانند همان پاسخ امام حسن(ع) به مردم کوفه ‌است. وی خطاب به بزرگان کوفه فرمود: «ابومحمد راست و درست می‌فرماید. تا هنگامی که معاویه زنده است، باید هر یک از شما خانه‌نشینی را انتخاب کنید. (دینوری، 268؛ ابن قتیبه، 1/187؛ ذهبی، 5/6).

امام حسین (ع) همانند برادرش شرایطی را که در آن قرار گرفته بود، به خوبی درک می‌کرد و تمام همت و تلاش آنها این بود که معاویه را از نیل به پیروزی همه جانبه نظامی باز دارند؛ زیرا که پیروزی نظامی معاویه و افسار گسیختگی او می‌توانست عواقب وحشتناکی برای جهان اسلام و مسلمانان بویژه شیعیان داشته باشد و در نتیجه حافظان حقیقی مکتب اسلام که امامان و پیروان آنها بودند، به راحتی از میان می‌رفتند.

مردم کوفه که گمان می‌کردند عهدنامة صلح امام حسن (ع) با معاویه و یا وجود امام حسن (ع) مانع این شده که امام حسین (ع) علیه معاویه قیام کند، پس از شهادت امام حسن (ع) و حجر بن عدی پی در پی سفیرانی را به همراه نامه‌هایی نزد امام حسین (ع) فرستادند و آمادگی خود را برای پیکار با معاویه اعلام کردند و امام‌ حسین (ع) که براساس شرائط موجود تصمیم می‌‌گرفت و عمل می‌کرد، همان پاسخ‌هایی را به ایشان داد، که ده سال پیش امام حسن (ع) و خود آن حضرت به ایشان داده بودند. امام حسین (ع) در پاسخ نامه مردم کوفه چنین اظهار داشت: «امیدوارم که برادرم در آنچه کرد خداوندش موفق و استوار می‌داشت؛ اما من امروز چنین اندیشه‌ای ندارم. خدایتان رحمت فرماید. بر زمین بچسبید و در خانه‌ها کمین کنید و تا هنگامی که معاویه زنده است از اینکه مورد بدگمانی قرار بگیرید پرهیز کنید. اگر خداوند برای او چیزی پیش آورد و من زنده بودم اندیشه خود را برای شما خواهم نوشت». (دینوری، 269؛ بلاذری، 3/152؛ ذهبی، 2/34). شیخ مفید که گمان کرده عهدنامه صلح، مانع قیام امام حسین(ع) علیه معاویه گردید، پاسخ امام‌حسین(ع) به مردم کوفه را بر همین منوال می‌آورد. او می‌نویسد: «چون حسن (ع) از دنیا رفت شیعیان‌عراق به جنبش درآمدند وبرای حسین(ع) نوشتند ما معاویه را از خلافت خلع کرده با شما بیعت می‌کنیم. امام (ع) خودداری کرد و برای ایشان یادآور شد که همانا میان من و معاویه عهد و پیمانی است که شکستن آن جایز نیست تا زمان آن به پایان رسد و چون معاویه بمیرد در این کار اندیشه خواهم کرد.» (مفید، 2/29 و 30).

مطالب فوق از این جهت نمی‌تواند دارای اعتبار باشد که هر قراردادی بویژه قراردادی سیاسی، چند جانبه است و اگر یکی از دو طرف قرارداد آن را نقض کند، اهداف آن تحقق پیدا نمی‌کند و پایبندی یک طرف به آن، چیزی را عوض نخواهد کرد. لذا با توجه به پاسخ‌هایی که بلاذری و دینوری نقل کرده‌اند به خوبی در می‌یابیم که شرایط حاکم بر جامعه و تحت فشار بودن امام و یارانش مانع قیام امام حسین (ع) علیه معاویه بوده است؛ نه پایبندی به عهدنامه نقش شده. بنابراین، امام (ع) با توجه به سیاستها و عملکرد معاویه می‌دانست که روزهای سختی در انتظار اسلام و مسلمانان است؛ لذا با تمام وجود تلاش می‌کرد نیروهای اندک شیعه را برای لحظات حساس و سرنوشت‌ساز حفظ کند؛ تا با مساعدت آنها، هم اسلام را از خطر نابودی نجات دهد و هم بنی امیه را رسوا سازد. از این رو تا جایی که می‌توانست، بهانه‌ای به دست معاویه و عُمّالش نمی‌داد و از شیعیان نیز می‌خواست که خود را در معرض اتهامهای بنی‌امیه قرار ندهند.

تاریخ نگاران درباره وضع بسیار سخت و فلاکت‌بار شیعیان در عهد معاویه گزارشهای فراوانی را نقل کرده‌اند؛ برای نمونه سلیم بن قیس هلالی در مورد رفتار زیاد بن ابیه، حکم کوفه و بصره با شیعیان عراق می‌نویسد: «شیعیان را هر کجا که بودند کشت و بیرون کرد و آنان را ترسانید و دست و پای آنان را قطع کرد و از شاخه‌های خرما بدار آویخت و چشمانشان را بیرون آورد و آنان را آواره کرد و در به در نمود؛ به طوری که از عراق بیرون رفتند و در منطقه عراقین شخص مشهوری از شیعه نماند مگر آنکه کشته شد یا بدار آویخته شد و یا آواره و یا فراری شد.» (سلیم‌ بن قیس، 2/784؛ طبری، 7/2833 ـ 2831؛ ابن اعثم، 788؛ مقدسی، 4/900؛ سپهر، 6/148 ـ 146 و 159). او در ادامه می‌نویسد: «معاویه به قاضیان و والیانش در همة مناطق و شهرها نوشت: از هیچ یک از شیعیان علی بن ابی‌طالب و‌ اهل بیتش و اهل ولایتش که قائل به فضیلت او هستند و مناقب او را نقل می‌کنند، شهادتی قبول نکنید.» (سلیم بن قیس، 2/784). حکم فوق نه تنها دربارة شیعیان، بلکه دربارة کسانی هم که گمان می‌رفت گرایشهای شیعی دارند، جاری و حاکم و بود. (همانجا، 786).
یزید بن انس یکی از فرماندهان مختار که می‌کوشید شیعیان را علیه اشراف کوفه بسیج کند، وضع‌دهشتناک آنان را در‌عهد خلافت‌معاویه چنین تشریح‌می‌کند: «ای‌گروه شیعه وقتی در خانه‌هایتان مقیم بودید و اطاعت دشمن می‌کردید، به سبب دوستی، اهل‌بیت شما را می‌کشتند، دست و پاهایتان را می‌بریدند، چشمانتان را میل می‌کشیدند و بر تنه‌‌های خرما می‌آویختند. (طبری، 8/3309). بنابر اظهارات سلیم بن قیس پس از شهادت امام حسن (ع) عرصه بر شیعیان تنگ‌تر کردید. (سلیم بن قیس، 2/788).

امام حسین علیه‌السلام

بنابر برخی گزارش‌های تاریخی، در اواخر حکومت عثمان که گروهی به شورش پرداختند و به قصد کشتن عثمان به سمت خانه او هجوم بردند، امام حسن مجتبی(ع) و امام حسین(ع)، به رغم ناخرسندی از عملکرد خلیفه، به فرمان امام علی(ع) از خانه عثمان محافظت کردند

هر چند امام حسین در دوره حکومت معاویه، عملی بر ضد او انجام نداد، ولی به گفته رسول جعفریان، تاریخ‌پژوه معاصر، روابط امام و معاویه و گفتگوهایی که بین آن دو صورت گرفت، نشان از آن دارد که امام حسین(ع) از نظر سیاسی، مشروعیت قطعی معاویه را نپذیرفت و در برابر آن تسلیم نشد

اقدام معاویه در کشتن افرادی چون حجر بن عدی، عمرو بن حمق خزاعی و عبدالله بن یحیی حضرمی از مواردی بود که اعتراض شدید امام حسین(ع) را در پی داشت.

 و بنابر گزارش منابع متعدد، نامه‌ای به معاویه نوشت و کشتن یاران امام علی را محکوم کرد و ضمن برشمردن برخی از کارهای ناشایست معاویه، او را نکوهید و گفت: «من برای خود و دین خود چیزی بالاتر از جهاد با تو نمی‌دانم‏». در ادامه این نامه آمده است: «من فتنه‌ای بزرگ‌تر از حکومت تو بر این امت سراغ ندارم

روایات متعددی از پیامبر(ص) در فضائل او نقل شده است از جمله:

امام حسین علیه‌السلام

حسین بن علی بن ابی‌طالب(ع)(۴ق-۶۱ق) که در بین شیعیان امام حسین(ع)، اباعبدالله و سیدالشهداء نیز خوانده می‌شود، امام سوم شیعیان است که در واقعه عاشورا به شهادت رسید. او فرزند دوم امام علی(ع) و فاطمه زهرا(س) و نوه حضرت محمد(ص) است. پس از برادرش امام حسن(ع) حدود یازده سال امامت شیعیان را بر عهده داشت.

بنابر گزارش‌های تاریخی شیعه و اهل سنت، پیامبر اسلام(ص) هنگام تولد او از شهادتش خبر داد و نام «حسین» را برای او برگزید. رسول خدا، حَسَنَین (امام حسن و امام حسین) را بسیار دوست داشت و همه را به دوست داشتن آن دو سفارش می‌کرد. امام حسین(ع) از اصحاب کِساء و از حاضران در ماجرای مُباهله و یکی از اهل بیت پیامبر است که آیه تطهیر درباره آنان نازل شده است. روایت‌های متعددی از حضرت محمد(ص) در فضیلت امام حسین نقل شده است؛ از جمله آنکه «حسن و حسین سرور جوانان بهشت‌اند» و «حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است

۲۵ سال از عمر امام حسین(ع) در دوران خلفای سه گانه سپری شد، اما از جزئیات زندگی امام سوم شیعیان در این دوران خبر چندانی در دست نیست که شاید علت آن انزوای سیاسی امام علی(ع) و فرزندانش باشد

تفاوت هاى موجود میان دیدگاه اسلام و مسیحیت در مورد شخصیت عیسی مسیح/تحقیق و پژوهش/

«وَ اِذْ قَالَ اللَّهُ یَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ اَنتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِى وَ اُمِّى اِلَهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قَالَ سُبْحَانَکَ مَا یَکُونُ لِى اَنْ اَقُولَ مَا لَیْسَ لِى بِحَقٍّ اِنْ کُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِى نَفْسِى وَ لَا اَعْلَمُ مَا فِى نَفْسِکَ اِنَّکَ اَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ»* «مَا قُلْتُ لَهُمْ اِلَّا مَا اَمَرْتَنِى بِهِ اَنْ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّى وَ رَبَّکُمْ وَ کُنتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً مَّا دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِى کُنتَ اَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَ اَنْتَ عَلَى کُلِّ شَىْ‏ءٍ شَهِیدٌ»؛ (به خاطر بیاور هنگامى را که خداوند [در قیامت] به عیسى بن مریم(علیه السلام) مى‏ گوید: «آیا تو به مردم گفتى که من و مادرم را -غیر از خدا- معبود قرار دهید؟»، عیسى مى‏ گوید: «خداوندا! منزهى، من هرگز حق ندارم آنچه شایسته من نیست بگویم اگر چنین گفته بودم تو مى‏ دانستى، آنچه را در دل من است مى‏ دانى و من آنچه در ذات تو است نمى‏ دانم و تو داناى اسرار پنهانى» * «من به آنها چیزى نگفتم جز آنچه به من امر فرمودى که [تنها] خدارا بپرستید که پروردگار من و شما است و تا زمانى که من در میان آنها بودم گواه ایشان بودم [تا از مسیر توحیدبه سوى شرک منحرف نشوند] اما هنگامى که مرا باز گرفتى، تو مراقب آنان بودى، و تو بر هر چیزى گواهى

..........

مهم ترین منبع شناخت دیدگاه مسیحیت نسبت به شخصیت عیسى(علیه السلام)، اناجیل چهارگانه (متى، مرقس، لوقا و یوحنا) است و ماجراى تولد وى بیشتر در انجیل متى و لوقا آمده است; و مهم ترین منبع شناخت نظر اسلام نسبت به عیسى بن مریم(علیه السلام)قرآن است

.........


زنده کردن پرندگان به اذن خدا: «وَ اِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَهِ الطَّیْرِ بِاِذْنِی فَتَنْفُخُ فِیها فَتَکُونُ طَیْراً بِاِذْنِی‏»؛ (از گِل به فرمان من چیزى شبیه پرنده مى‏ساختى سپس در آن مى‏ دمیدى و به اذن من پرنده زنده ‏اى مى ‏شد

.........

داستان به صلیب کشیده شدن حضرت عیسى (علیه السلام) چیست؟ اختلاف قرآن و کتاب مقدس را در این باره توضیح دهید.

هر چهار انجیل چگونگى دست گیرى، محاکمه و به صلیب کشیده شدن حضرت عیسى را با تفاوت هایى جزئى نقل کرده اند. خلاصه ى داستان از انجیل مرقس بدین قرار است:

 

دو روز به عید فصح مانده بود. سران کاهنان و ملایان یهود درصدد بودند عیسى(علیه السلام) را مخفیانه دستگیر کنند و به قتل برسانند. آنان مى گفتند: این کار را در ایام عید نباید کرد مبادا که مردم آشوب کنند... بعد از آن یهوداى اسخریوطى، که یکى از آن دوازده حوارى بود، پیش سران کاهنان رفت تا عیسى را به آنان تسلیم نماید. آنان وقتى این را شنیدند تسلیم شدند و به او وعده ى پول دادند. یهودا به دنبال فرصتى بود تا عیسى را تسلیم کند... او هنوز صحبت مى کرد که ناگهان یهودا، یکى از آن دوازده حوارى، همراه با جمعیتى که همه با شمشیر و چماق مسلح بودند، از طرف سران کاهنان به آن جا رسیدند. تسلیم کننده ى او به آنان علامتى داده و گفته بود: «کسى که مى بوسم همان شخص است او را بگیرید». پس همین که یهودا به آن جا رسید، فوراً پیش عیسى(علیه السلام) رفت و گفت: «اى استاد» و او را بوسید. آنها عیسى را گرفتند و محکم بستند... سران کاهنان و تمام اعضاى شوراى یهود درصدد بودند که مدرکى علیه عیسى به دست آورند تا حکم اعدامش را صادر کنند، اما مدرکى به دست نیاوردند. بسیارى علیه او شهادت نادرست دادند، اما شهادت هایشان با یکدیگر سازگار نبود... کاهن اعظم از او پرسید «آیا تو مسیح پسر خداى متبارک هستى؟».

 

عیسى گفت: «هستم; و تو پسر انسان را خواهى دید که در دست راست خداى قادر نشسته و بر ابرهاى آسمان مى آید.»

کاهن اعظم گریبان خود را چاک زد و گفت: «دیگر چه احتیاجى به شاهدان هست، شما این کفر را شنیدید. رأى شما چیست؟»

سربازان او را بیرون بردند تا مصلوب کنند. آنان شخصى به نام شمعون اهل قیروان را مجبور کردند که صلیب عیسى را حمل کند. آنها عیسى را به محلّى به نام «جُل جتّا» برده به او شرابى دادند که آمیخته به دارویى به نام مرّ بود، اما او آن را قبول نکرد، پس او را به صلیب میخ کوب کردند... ساعت 9 صبح بود که او را مصلوب کردند... در وقت ظهر تاریکى تمام آن سرزمین را گرفت و تا سه ساعت ادامه داشت. در ساعت سه بعدازظهر عیسى با صداى بلند گفت: «ایلى ایلى لما سَبَقتنى; خداى من خداى من چرا مرا ترک کردى؟»... عیسى فریاد بلندى کشید و جان داد
در آن جا عدّه اى زن بودند که از دور نگاه مى کردند و در بین آنها مریم مجدلیه و مریم مادر یعقوب کوچک دیده مى شدند. این زنان وقتى عیسى در جلیل بود به او گرویدند و او را کمک مى کردند. بسیارى از زنان دیگر نیز همراه او به اورشلیم آمده بودند. غروب همان روز، یوسف از اهل رامه که یکى از اعضاى محترم شوراى یهود بود، پیش پیلاطس رفت و جسد عیسى(علیه السلام)را از او خواست. پیلاطس باور نمى کرد که عیسى به این زودى مرده باشد. پس به دنبال سروانى که مأمور مصلوب کردن عیسى بود فرستاد و از او پرسید: «آیا او به همین زودى مرد؟» وقتى پیلاطس از جانب سروان اطمینان یافت، به یوسف اجازه داد که جنازه را ببرد. یوسف کتان لطیفى خرید و جنازه ى عیسى را پایین آورد و در آن پیچید و او را در مقبره اى که از سنگ تراشیده شده بود قرار داد و سنگى جلوى در آن غلطاند.

مریم مجدلیه و مریم مادر شویا دیدند که عیسى کجا گذاشته شد.

 

پس از پایان روز سبت مریم مجدلیه و مریم مادر یعقوب و سالومه روغن هاى معطرى خریدند تا بروند و بدن عیسى را تدهین نمایند. صبح زود روز یکشنبه، بر سر قبر رفتند. آنها به یکدیگر مى گفتند: «چه کسى سنگ را براى ما از جلوى قبر خواهد غلطاند؟» وقتى خوب نگاه کردند، دیدند که سنگ بزرگ از جلوى قبر به عقب غلطانیده شده است. پس به داخل مقبره رفتند و در آن جا مرد جوانى را دیدند که در طرف راست نشسته بود و لباس سفید بلندى در برداشت. آنها متحیّر ماندند، اما او به آنان گفت: تعجب نکنید، شما عیساى ناصرى مصلوب را مى جویید. او زنده شده و دیگر این جا نیست. نگاه کنید; این جا جایى است که او را گذاشته بودند. حالا بروید و به شاگردان او، خصوصاً پطرس، بگویید که او پیش از شما به جلیل خواهد رفت و همان طور که خودش به شما فرموده بود او را در آن جا خواهید دید

این گزارش انجیل مرقس را سه انجیل دیگر با تفاوت هایى جزئى نقل کرده اند.[36] بر اساس این گزارش ـ که مسیحیان به آن عقیده دارند ـ حضرت عیسى به صلیب کشیده و دفن شد، ولى پس از سه روز زنده شد و به آسمان رفت و نزد خداوند جاى گرفت.

.........

قرآن نیز این ماجرا را گزارش مى دهد، و بر اساس آن مسیح اکنون زنده است و در نزد خدا جاى دارد; با این تفاوت که ظاهر قرآن دلالت بر این دارد که حضرت عیسى مصلوب نشد و او را نکشتند، بلکه این امر بر دشمنان او مشتبه شد و حضرت مستقیماً به آسمان برده شد.

مسئله ى به صلیب کشیده شدن حضرت مسیح(علیه السلام) از مسائل بسیار مهم و اساسى در مسیحیت به شمار مى رود، به گونه اى که مى توان گفت: «همان طور که اساس اعتقادات مسلمانان را «عقیده به توحید و یکتاپرستى» تشکیل مى دهد، اساس عقاید مسیحیت را در آموزه ى «تصلیب» و «فدا» و «رستاخیز» حضرت عیسى (علیه السلام) باید جستجو کرد
جمله ى «شبّه لهم; بر آنها مشتبه شد»، را مى توان به طرق نسبتاً متفاوتى تفسیر کرد. تفسیر رایج در میان مسلمانان دال بر این است که شخص دیگرى و احتمالاً «یهودا» به جاى عیسى تصلیب شده است. پیروان فرقه ى احمدیه[39] در زمان معاصر معتقدند: «عیسى فقط بر روى صلیب از هوش رفت و سپس او را زنده پایین آوردند و بهبود یافت و آن گاه به سوى مشرق زمین رفت
این کارشناس دینی افزود: واقعه به قدری مبهم است که نمی توانیم با صراحت بگوییم آیا مصلوبی اتفاق نیفتاده است و یا اگر اتفاق افتاده است آن فرد حضرت مسیح نبوده و یا آن که حضرت مسیح به صلیب کشیده شده اما کشته نشده است در هر حال اعتماد ما به قرآن است و نه به تاریخ و در قرآن هم که ماصلبوا ذکر شده است.
وی اضافه کرد: مسلما اگر قرار باشد مردی پیرمرد و سن داربر روی صلیب کشته شود حداقل یک زمانی طول خواهد کشید چه برسد به این که حضرت مسیح در آن زمان جوانی 33 ساله بودند بنابراین پیلاطس هم که در زمان خود حضرت مسیح حاضر بود از شنیدن کشته شدن حضرت تعجب کرده و باور نمی کند وای به حال ما که 2000 سال پس از حضرت(ع) زندگی می کنیم.
 
طباطبایی اظهارداشت: حتی در انجیل آمده که حضرت مسیح زمانی که  نزد حواریون می روند آن ها می ترسند به طوری که حضرت مسیح به ایشان می فرماید چرا مضطرب شده اید و برای چه در دل‌های شما شبهات روی می دهد، دست ها و پای هایم را ملاحظه کنید که من خود هستم و دست بر من گذارده ببینید زیرا که روح گوشت و استخوان ندارد.
 
وی تأکید کرد: این مسائل نشان می دهد که حضرت می خواسته تا زنده بودن خود را اثبات کند به طوری که برای این اثبات نیز در برابر حواریون غذا می خورد بنابراین تمام این قراین متعدد نشان دهنده این است که حضرت مسیح کشته نشده است.

تصلیب، مرگ و قیام حضرت عیسی (ع) از رویدادهای بنیادی‌ و جنجالی‌ تاریخ مسیحیت، و در عین حال یکی از نقاط اختلافی میان مسلمانان و مسیحیان است. اگر برای مسئله تصلیب و مرگ عیسی (ع)، دو بعد الاهیاتی و تاریخی قائل شویم، باید گفت تفاوت الاهیاتی آموزه مسیح در دو دین، ناظر به تفاوت روایت تاریخی آن است. رویداد تصلیب و مرگ مسیح در کل نظام دینی مسیحیت جایگاه محوری دارد و اساس بسیاری از آموزه‌های بنیادین شده است. مطابق اناجیل، مسیح به دست سربازان رومی دست‌گیر، محاکمه و به صلیب کشیده شد و پس از آن دفن گردید، امّا پس از سه روز از میان مردگان برخاست و به آسمان صعود کرد. روایت تصلیب عیسی و مرگ او در اسلام بسیار متفاوت با روایت مسیحی آن است. دیدگاه برخی مفسران درباره به صلیب رفتن عیسی، به نوعی هم‌طراز و همسان با روایت مسیحیان از ماجرای تصلیب عیسی است. با بررسی تفاسیر و ادله متفاوت می‌توان گفت مفسران اسلامی به نظری کاملاً قطعی درباره به صلیب رفتن عیسی یا وفات او نرسیده‌اند و ادله هر کدام نقاطی مبهم و مناقشه‌پذیر دارد و شاید بتوان ادعای مفسران همدل با روایت مسیحی از به صلیب رفتن عیسی را خالی از وجه ندانست و به آن نزدیک شد.
کلیدواژه‌ها
صلیب؛ مرگ عیسی؛ قرآن؛ احادیث؛ تفسیر
اصل مقاله
دو آیه از قرآن مجید به سرنوشت حضرت عیسی (ع) پرداخته که یکی از این دو آیه شریفه به «توفّی» حضرت عیسی (ع) و دیگری به «تصلیب» وی اشاره دارد:

1. در آیه شریفه: «اِذْ قال یا عیسی اِنّی مُتَوَفّیک و رافِعُک اِلَی و مُطَهِّرُک مِنَ الَّذینَ کفَروُا ...؛ و به یادآور هنگامی را که خدا به عیسی گفت: ای عیسی من تو را برمی‌گیرم و به سوی خود بالا می‌برم و از کسانی که کافرند تو را پاک می‌گردانم ...» (آل‌عمران: 55).

2. در آیه شریفه دیگری می‌فرماید: «وَ قولِهِمْ اِنّا قَتَلْنا المسیحَ عیسی ابْن مَرْیمَ رَسولَ الله وَ ما قَتَلوُهُ و ما صَلَبوه وَ لکنْ شُبِّهَ لَهُمْ ... بَلْ رَفَعَهُ الله اِلَیهِ ...؛ و سخن آنها که گفتند ما عیسی بن مریم، رسول خدا را کشتیم، در حالی که آنان نه او را کشتند و نه به دار زدند، بلکه امر بر ایشان مشتبه شد و به یقین او را نکشتند، بلکه خدا او را به سوی خویش بالا برد ...» (نساء: 157 و 158).

معناشناسی واژه «توفّی» در آیه اوّل
«توفّی» در لغت، به معنای أخذ و دریافت به نحو تمام و کمال آمده است (قرشی، 1361: 7/231). «توفیتُ الشیء»، یعنی آن چیز را به طور کامل دریافت و قبض کردم. به مرگ نیز از آن‌رو وفات گفته می‌شود که روح به هنگام مردن، به شکلی کامل، گرفته می‌شود (طبرسی، 1403: 2/98).

مفسران مسلمان درباره معنای «توفّی» و «رفع» در این آیه دیدگاه‌های متفاوتی مطرح کرده‌اند. برخی از مفسران، از جمله فخر رازی (فخر رازی، 1401: 8/74-76)، ابوحیان اندلسی (ابوحیان اندلسی، 1413: 1/497)، مراغی (المراغی، 1365: 3/164-165) و الخازن (الخازن، 1415: 1/462-463) برای فهم هرچه بهتر این آرا، آنها را جمع‌آوری و تقسیم‌بندی کرده‌‌اند. با نیم‌نگاهی به تقسیم‌بندی فخر رازی در تفسیر الکبیر باید گفت مفسران درباره واژه «توفّی» در این آیه دو نظریه کلی مطرح کرده‌اند:

یکم. برخی از مفسران معتقدند باید آیه بدون تقدیم و تأخیر بر ظاهرش حمل شود، یعنی «متوفّیک و رافعک الیّ» بر اساس ترتیب ذکرشده در آیه تفسیر شود. با توجه به این تقدیم و تأخیر می‌توان آیه شریفه را به چندین وجه تأویل کرد:

الف. متوفّیک: یعنی عمرت را به عمر طبیعی می‌رسانم و نمی‌گذارم تو را به قتل برسانند، بلکه تو را به آسمان می‌برم و با ملائکه آسمان همنشین می‌کنم. بنا بر این نظر، «توفّی» به معنای أخذکردن و گرفتن به نحو تمام و کمال است (طبرسی، 1403: 1/449). مثلاً قرطبی می‌نویسد: «مُتَوَفِّیک» یعنی «قابِضُک و رافعک إلی السّماء، بدون الموت» (قرطبی، 1427: 4/99؛ طوسی، بی‌تا: 2/478). بنا بر این تفسیر، توفّی به نوع نجات عیسی از دست یهودیان و عروج وی به آسمان اشاره دارد (قمی مشهدی، 1368: 3/112). شماری از مفسران، از جمله کعب‌الاحبار، حسن بصری، فخر رازی، نسفی، ابوحیان اندلسی، طبرسی، بحرانی، زمخشری، حسنین محمد مخلوف، فیض کاشانی و بلاغی این نظریه را پذیرفته‌اند (برای نمونه نک.: نسفی، بی‌تا: 1/161؛ ابوحیان اندلسی، 1413: 1/497؛ السّدی الکبیر، 1414: 176؛ قمی، 1404: 1/103؛ ثعلبی، 1422: 3/81-82؛ سمعانی، 1418: 1/324-325؛ فخر رازی، 1401: 8/74-76؛ حسنین محمد مخلوف، 1401: 82-83؛ فیض کاشانی، 1415: 1/341؛ بلاغی نجفی، بی‌تا: 1/288؛ زمخشری خوارزمی، 2009: 174).

ابن‌عباس و وهب بن منبه معتقدند عیسی سه ساعت به حالت مرگ درآمد و سپس به آسمان رفت (ابن‌عباس، 1412: 62-63) و ابن‌جریح نیز همین قول را ذکر کرده است (الرومی، 2005: 135). محمد ابن اسحاق می‌گوید نصارا گمان می‌کنند مرگ، هفت ساعت عیسی را در برگرفت، سپس زنده شد و به آسمان رفت (ابن‌اسحاق، 1417: 52). روایتی از حاکم نیشابوری نیز به همین صورت ذکر شده است (همان). ربیع ابن انس معتقد است خدا او را به هنگام بالابردن به آسمان میراند (سمعانی، 1418: 1/324-325).

دوم. برخی دیگر از مفسران اسلامی معتقدند نباید آیه را بر ظاهرش حمل کرد، بلکه باید معتقد بود که در آیه تقدیم و تأخیر رخ داده است، به این ترتیب که ترتیب واقعی آیه رافعک الیّ و متوفیک باشد. آنان برای این تفسیر خود، شواهد قرآنی دارند و معتقدند این‌گونه تقدیم و تأخیر در قرآن فراوان اتفاق افتاده است. بنا بر این تفسیر، «رافعک الیّ» یعنی در هنگام حیات و با جسم و روح تو را بالا می‌برم و «متوفّیک» یعنی بعد از نزولت از آسمان (در آخرالزمان) جانت را می‌گیرم. سمرقندی (سمرقندی، 1413: 1/272)، فراء (سمعانی، 1418: 1/324-325)، ضحّاک و جماعتی از اهل معنا، از معتقدان به این قول هستند (فخر رازی، 1401: 8/74-76؛ ثعلبی، 1422: 3/81-82). بنا بر این قول، عیسی با جسم و روحش و در حال حیات به آسمان رفته و در آخرالزمان نزول خواهد کرد.

از نگاه مفسر المنار، با وجود این اقوال و تأویلات، باید قول سومی را که مفسران در دسته‌بندی خود به آن اشاره نکرده‌اند، اضافه کرد و آن اینکه بعضی از مفسران معتقدند درست است که مسیح به دار آویخته نشد، اما بعدها خداوند وی را میراند و تنها روح او را به آسمان برد، زیرا توفّی را در معنای متبادر خود، که همان موت و مرگ باشد، به کار می‌برند «و رافِعک إلی» را صعود و بالابردن روح عیسی می‌دانند (رضا، 1367: 3/315-317).

ابن‌عاشور، مراغی و شلتوت این نظر را می‌پذیرند و برای این سخنِ خود نیز ادله محکمی اقامه می‌کنند. مثلاً ابن‌عاشور می‌نویسد: «ظاهر معنای «متوفّیک» این است که من تو را می‌میرانم. معنای اصلی این فعل هر کجا استفاده شده به معنای مرگ است و برای خواب نیز مجازاً استعمال می‌شود. زیرا خواب به مرگ شبیه است» (ابن‌عاشور، 1984: 3/258).

ابن‌عاشور در آخر کلام خود این‌گونه جمع‌بندی می‌کند:

اما به نظر می‌رسد اگر آیه حمل بر ظاهر و توفّی به معنای مرگ گرفته شود و احادیث تأویل گردد، به صواب نزدیک‌تر است؛ به این معنا که عیسی مانند شهدا زنده است؛ حتّا زنده بودنش قوی‌تر از شهدا است. وقتی نزول عیسی بر ظاهر حمل شود، به معنای «بعث» است و جعلی‌بودن حدیث ابوهریره نیز ظاهر می‌شود،[2] چرا که غیر از او هیچ کس این حدیث را نقل نکرده و روایات در این باب مختلف و غیرصحیح است (همان).

معناشناسی واژه «رفع»
تفسیر معروف در میان مفسران این است که خداوند عیسی را به آسمان برده است؛ اما در چگونگی این رفع و اینکه آیا به صورت خواب بوده است یا جسمانی، یا روحانی و جسمانی (با هم)، نظر مفسران متفاوت است.

تحلیل و نقد دو دیدگاه در باب تفسیر توفی
دو دیدگاه درباره زنده‌بودن یا مرگ مسیح بیان شد که یک دیدگاه واژه «توفّی» را به معنای مرگ گرفته و معتقد است عیسی طبق آیه شریفه «انّی متوفّیک» رحلت کرده است. این گروه، روایات زنده‌بودن عیسی را تأویل برده‌اند و به نوعی زندگانی خاص برای عیسی، مانند زندگی شهدا، قائل‌اند و دلیل آنان این بود که متبادر از کلمه «توفّی»، مرگ است.

دلیل چهارم، ادعای اجماعی است که بلاغی مطرح می‌کند (بلاغی نجفی، بی‌تا: 33-36).

دلیل پنجم، آیه‌ای است که در آن به سخن‌گفتن عیسی در گهواره و به هنگام پیری اشاره دارد: «یکلّم الناس فی المهد و کهلاً». اگر بگوییم عیسی مرده است، بنا بر روایات اسلامی و مسیحی که عمر زمینی وی را 33 سال دانسته‌اند، این آیه بی‌معنا خواهد بود. زیرا کهل به معنای کهولت و پیری است، در حالی ‌که عیسی در جوانی از نظرها غایب شد. بنا بر این آیه، عیسی باید زنده بوده باشد و در زمانی دیگر، یعنی در پیری، با مردم سخن گوید. ثعلبی در تفسیر خود می‌نویسد: «به حسن بن فضل گفتند: آیا برای نزول عیسی از آسمان دلیلی در قرآن وجود دارد؟ گفت: بله قول خدا که فرمود: «یکلم الناس فی المهد و کهلاً» زیرا عیسی روی زمین به کهولت نرسید، معنایش آن است که بعد از نزولش از آسمان و در زمان پیری با مردم سخن می‌گوید» (ثعلبی، 1422: 3/81-82).

اما دلایل این گروه نیز مناقشه‌پذیر است و خالی از اشکال نیست. زیرا مفسرانی که اشاره به مرگ عیسی و سپس زنده‌شدن دوباره او و عروجش به آسمان داشته‌اند دلیلی بر مدعای خود، جز سخن برخی صحابه، مانند ابن‌عباس، ندارند و مشخص نیست به چه دلیل زنده‌شدن وی پس از مرگ را مفروض دانسته‌اند، در صورتی‌ که از ظاهر آیه به‌تنهایی چنین برداشتی نمی‌توان کرد. همچنین، سیاق آیه، همان‌گونه که بیان شد، دلالت بر دلداری حضرت عیسی و نجات او از مکر و دسیسه قتلش دارد و با این معنا که عیسی بعدها به مرگ طبیعی از دنیا رفته باشد منافاتی ندارد. حتی از برخی قرائن می‌توان چنین برداشت کرد که عیسی فرار کرده و در جای دوردستی بعدها از دنیا رفته است و «متوفیک» در این آیه به صورت وعده‌ای از طرف خدا به عیسی باشد که تو را از قتل رهانیده و خود به مرگ طبیعی جان تو را می‌ستانیم و پس از آن روح تو را به سوی خود بالا می‌بریم (نک.: قزما خوری و دیگران، 1996: 175-178، به نقل از: عبده، بی‌تا: 6/17-59). همچنین، ادعای اجماع بلاغی نجفی نیز معارضان بسیار دارد و محقق نمی‌شود. بنابراین، با توجه به اشکالاتی که به اقوال مختلف در معنای این آیه وارد است نمی‌توان نتیجه‌ای قطعی بر مرگ یا زنده‌بودن عیسی و عروجش گرفت.

بنا بر آنچه تاکنون بیان شد، موضوع عروج عیسی، متّفق و مشترک میان مسلمانان و مسیحیان است. هرچند این مضمون نقطه اختلاف میان دو دین نیز شده است، چراکه آنان معتقدند عیسی به صلیب رفت، در حالی ‌که بنا بر ظاهر آیه دوم، قرآن ‌کریم کشته‌شدن مسیح به دست یهودیان را انکار کرده و این خبر را برخاسته از اشتباهی می‌داند که برای آنان رُخ داده است: «وقَولِهِم اِنّا قَتَلنَا المَسیحَ عیسَی ابنَ مَریَمَ رَسولَ اللّه ِو ماقَتَلوهُ و ماصَلَبوه ُو لـکِن شُبِّهَ لَهُم و اِنَّ الَّذینَ اختَلَفوا فیهِ لَفی شَکّ مِنهُ ما لَهُم بِهِ من عِلم اِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ و ماقَتَلوهُ یقیناً * بَل ‌رَفَعَهُ اللّه ُاِلَیهِ و کانَ اللّهُ عَزیزًا حَکیما».

الف. کسانی که آیه دوم را تأویل نمی‌برند و قائل به مصلوب‌نشدن عیسی و کشته‌نشدن او بر روی صلیب هستند و شخص دیگری را که یهود به‌اشتباه عیسی قلمداد کردند شخصی می‌دانند که به صلیب رفت و کشته شد. در اینجا نیز برخی، که مشهور مفسران‌اند، آن را حادثه‌ای خارق‌العاده و اعجازی می‌دانند که در آن خداوند فرد دیگری را به شکل و شمایل مسیح درآورد و یهودیان او را اشتباهاً به جای آن حضرت دست‌گیر و مصلوب کردند. ابن‌عباس و سدی با اختلاف در پاره‌ای جزئیات معتقدند آن فرد یهودی که برای دست‌گیری مسیح آمده بود، به قدرت خداوند به عیسی شباهت یافت و به جای او دست‌گیر و مصلوب شد (فخر رازی، 1401: ۱۱/۱۰۰). قتاده، مجاهد، ابن‌اسحاق و وهب بن منبّه فرد مصلوب را یکی از حواریان می‌دانند؛ با این تفاوت که وهب معتقد است هنگامی که مأموران برای دست‌گیری عیسی آمدند، همه حواریون آن حضرت که نزد وی بودند، به قدرت خدا شبیه و همانند او شدند و مأموران، ناتوان از شناخت مسیح تهدید کردند که اگر وی خود را معرفی نکند، همه را خواهند کشت. یکی از حواریون داوطلبانه خود را عیسی خواند و دست‌گیر و مصلوب شد (طبرسی، 1403: ۳/۲۳۳).[6] اما به باور قتاده، مجاهد و ابن‌اسحاق فقط یکی از حواریون به عیسی شباهت یافت و دست‌گیر شد (آلوسی، 1414: ۶/۱۶). از یهودای اسخریوطی (همان: ۶/۱۶؛ رضا، 1367: ۶/۱۹)، شمعون قیروانی، که صلیب مسیح را تا محل اعدام برد (زیبایی‌نژاد، 1382: ۷۳) و نیز از نگهبان یهودی خانه عیسی به عنوان فرد مصلوب یاد کرده‌اند (فخر رازی، 1401: ۱۱/۱۰۰). اما پرسش این است که: اگر بنا بود خدا به وجه معجزه‌آسا اقدام به نجات عیسی کند چه دلیلی بر جایگزینی شخص دیگری بود؟ زیرا خدای قادر بر هر معجزه‌ای، قادر بود عیسی را به آسمان عروج دهد بدون آنکه شخص دیگری به جای او به صلیب رود و توجیهی نیز برای این جایگزینی وجود ندارد، بلکه اگر بنا بر معجزه بود جایگزین‌نشدن ترجیح دارد.

در مقابل نگاه مشهور، دیدگاه دیگری وجود دارد که تفسیری عادی و طبیعی از حادثه به دست می‌دهد. بر اساس این تفسیر، از آنجا که مأموران یهودی عیسی را به‌خوبی نمی‌شناختند، در آن اوضاع پر از هرج و مرج، فرد دیگری را که شبیه مسیح بود، به‌اشتباه دستگیر کردند و به صلیب کشیدند (طباطبایی، 1393: ۵/۱۳۲).

نظر ابوعلی جبایی را نیز می‌توان در مقابل دیدگاه مشهور دانست. به اعتقاد وی، وقتی عیسی به آسمان عروج کرد، یهودیان برای اینکه این مسئله زمینه‌ساز ایمان مردم به آیین مسیح نشود، دیگری را دست‌گیر و مصلوب و از نزدیک‌شدن مردم به او جلوگیری کردند تا چهره‌اش کاملاً دگرگون و ناشناختنی شود، و سپس آن فرد مصلوب را مسیح خواندند و این خبر بعدها باوری عمومی شد (طبرسی، 1403: 3/233؛ آلوسی، 1414: 6/16). برخی نیز مدعی وجود دو شخص تاریخی به نام مسیح در تاریخ شده‌اند: مسیح راستین که مصلوب نشده و به قتل نرسید و مسیح دروغین که به صلیب کشیده شد؛ اما با گذشت زمان آن دو، یکی پنداشته شدند (طباطبایی، 1393: ۵/۱۳۳).

در تأیید این دیدگاه و نفی دیدگاه بعدی، که خواهد آمد، بر اموری همچون خودداری عیسی از معرفی صریح خویش و دفاع‌نکردن از خود به هنگام پرسش حاکم اورشلیم درباره پسرخدا بودن وی، اختلاف خود مسیحیان درباره تصلیب عیسی و سخن عیسی بر بالای صلیب (که گفت: خدایا، چرا مرا ترک کردی) (که از پیامبری که باید به قضای الاهی خشنود باشد، بعید دانسته‌اند) می‌توان استدلال کرد. مؤید دیگر اینکه از اختلاف و تردید اهل کتاب درباره مصلوب‌شدن مسیح و مبتنی‌بودن اعتقاد آنان بر پندار و گمان در قرآن نیز به‌صراحت یاد شده است: «... و اِنَّ الَّذینَ اختَلَفوا فیهِ لَفی شَکّ مِنهُ ما لَهُم بِهِ من عِلم اِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ و ما قَتَلوهُ یقیناً * بَل رَفَعَهُ اللّهُ اِلَیه ...». قرینه مقامیه و نیز تعبیر «و ما قَتَلوهُ یقیناً * بَل رَفَعَهُ اللّهُ اِلَیه» نشان می‌دهد موضوع اختلاف، مصلوب‌شدن حضرت مسیح است. همچنین، در همان قرون اولیه مسیحیت نیز برخی از مسیحیان منکر مصلوب‌شدن عیسی بودند. به اعتقاد آنان، عیسی هرگز مصلوب نشد بلکه شمعون قیروانی به‌اشتباه دست‌گیر و به جای آن حضرت مصلوب شد (Irenaeus, 1992: 228). کشف متون قدیمی مسیحیت نیز ابهام‌ها و تردیدها را بیش از پیش موجه می‌کند. متون متعددی از دوران آغازین مسیحیت داستان مصلوب‌شدن مسیح را انکار کرده‌اند، از جمله «مکاشفه پطرس»[7] و «رساله دوم شیث کبیر».[8]

ب. کسانی که آیه دوم را به نفع تفسیرشان از آیه اول تأویل می‌برند و معتقدند شخص عیسی به روی صلیب رفت و کشته شد ولی دوباره از مرگ برخاست و عروج کرد و قرآن در ظاهر به صلیب رفتن و کشته‌شدن او را نفی می‌کند در حالی که معنای واقعی آیه این است که در حقیقت با رستاخیز عیسی از میان مردگان، گویی وی نه به صلیب رفته و نه کشته شده است و یهودیان به هدف خود از خاموش‌کردن نور عیسی نرسیده‌اند. برخی دانشمندان مسیحی با توجه به دیدگاه‌های این طیف از مفسران اسلامی، آیات قرآن را به نفع روایت مسیحی از صلیب گرفته‌اند و قرآن را همسو با دیدگاه مسیحیت تأویل کرده‌اند. آنان سه نوع برداشت از آیه دوم داشته‌اند