ما یک صورت داریم یک سیرت اگر صورت زیبا نبود اما سیرت زیبا بود یا بر عکس آن صورت زیبا بود اما سیرت آن زشت.
یا اگر صورت زیبا بود و سیرت هم زیبا بود.
اگر لباس مندرس کهنه بود اما شخص گوهر والا داشت یا اگر لباس زیبا بود و شخص درون زیبا نبود یا اگر لباس زیبا بود اما شخص فقیر یا لباس مندرس یا شخص پولدار.قضاوت سخته.اما درون اجتماع انسانی که در بین جامعه زیست کرده.میداند نه لباس مندرس نشان فقر میتواند باشد نه لباس فاخر نشان پولدار بودن. زیرا قضاوت از این نوع سخت هست اما چشم آن را میبیند تفکر آن را اما تجربه حرف دیگری میزند.
پس تجربه یعنی نه فقط متون بلکه تجربه آن. یا تجربه یعنی زیستن و دیدن بشریت در زندگانی و شناختی که حاصل میشود.
چه سخت هست زمانی که چشم انسانی از این دنیا برود و برای زود قضاوت کردن در دید بازتر آن شرمنده شود.
ای فلانی اینجوری در سختی بود فلانی اینجور آدم خوبی بود من فکر کردم من فکر کردم من فکر کردم.
یک قطار فکر کردم با خود نبریم یک قطار درست با تجربه و فکر قضاوت صحیح یا اصلان نمیتوانم قضاوت کنم تجربه کنم.اینکار را نکنم.کوله سبک از گناه و کوله سنگین از خوبی ببریم. دنیا آنی چشمی هم زدن مثل یک خواب کوتاه یا بلندتر هست از خوابی که زود باید بیدار در محضر قضاوت ها و اندیشه های غلط خود باشیم.صد دفتر سیاه کنیم بگیم بزن نمره آخرو بیست چقدر تیز
یا صد دفتر سیاه ده دفتر سفید یا صد دفتر سفید که دیگه نور الا نور واقعن
مشکل اینست که خدا را ناظر نگرفتیم یا مشکل نیست دیگر که ناظر گرفتیم گفتیم شکم مادر آمدیم بیرون نمیدانستیم اینجا هست یا نیست کجاست تا فهمیدیم هست آمدیم و رفتیم.و چقدر همینگونه فکر میکنیم که چه بشود چه خواهد شد چه ببینیم.مثال تولدی دوباره از تولد کاشت و برداشت آنچه کاشتیمو آنچه برداشتیم بردیم هر چند دست خالی مادی هر چه فقر دارایی بود گذاشتیم و کوله معنویت یا سیاهی به پرواز خود گره زدیم کدامیک بهترست, کوله روشنایی از اعمال خوب
حال شما در یک نقطه به قله رسیدن دارید میرید یک کسی افتاد پاش پیچ خورد شما گفتید بمن چه اون که در مسیر من نیست من خودم را به قله برسانم نجات یابم. دست او را نگیرید.و او شکست بخورد شما برنده نشدید زیرا کمک به دیگری کمک به خود آدمی در رضایت خداوند هست.حال اگر یک مقدار بالاتر با آن کمک مثلان بستن پای او یا دادن آب یا نمیدونم یک نوع که سر حال بشود.راه بیفتد نمیدونم که اون چقدر بالاتر میاید اما من او را کمک کردم و او قدم هایی بالاتر منو زد من افتادم.اگر اینچنین کرد آموزه های او غلط هست زیرا نمودار آن آموزه ها میشود.اما هر نموداری نمودار آن مسیر نیست زیرا نمودار های تقلبی برای ضربات به مسیر هست اما اگر درست بود واقعن همان راه مسیر درستی میدانست اینکار را کرد آموزه های او باور غلط هستند. تشخیص آن حس و بازخورد و ایمان قوی در برون فکری هست.اما دید مثبت شما به شما گفته به فتاده کمک کنید تا خدا به شما کمک کند.اگر پستی نشان داد.خود را پست نکرده.راهش را به دیگری بد نشان داده.حالا یک نفر معیار نشد این مثالست شد صد شد هزار شد دو هزار شد صد هزار اشتباه.از صد هزار نفر آموزه ها غلط هستند. یا نحوه آموزگاری یا سیستم آموزگاری یا کل مسیر زیر سوال میرود.اما با خلوص بدون کلک و پرورش همان آموزه ها درون برون.سیستم آموزشی موعظاتی رفتاریکرداری بینش و تفکر صحیح.بذر را نیکو کاشتن.حال اگر آموزگار درست بود و تاریخ گواهی درست داد. و شاگردان به منزله پیروان فکری بد عمل کردند.یا شبیه رفتار آموزگارشان را نکردند یا ضربه زدند یا کنترل خود را نکردن. یا درگیر امورات زمینی شدن.اما بازخورد تاریکی صرف صحیح نیست اگر دو کفه ترازو آورده شد حرفی برای گفتن هست اگر کفه ها خالی بود از گفتن راه اشتباه هست. اگر پهلوانی رفتار کنید.خود آموزه ها بازخوردشان را بازتاب میدهند.اما بدون کلک.یعنی خود برخورد ها خود حس قوی خود شناخت خود خودشناسی خود باور درست.نمودار دیگر نمیتواند حرفی برای گفتن نداشته باشد اگر حرفی برای گفتن اندیشه ای نبود یعنی کفه خالیست راه اشتباه.از راس آن تا پیروان آن.همه نمودار رشد در روشنایی اگر بشود میشود درست.اما شکست ابلیس یعنی اول پایه های آهن اساس خود را محکم چیدن تا به کوچکترین امری نلرزد اگر لرزاندن خدا محکم نگهدارد.
آنی که خود را بخواب بزند با شیپور هم بیدار نمیشود زیرا خود را الکی بخواب زده .اما آنیکه بیداری درون دارد مثال خروسی میماند که صدا میکند اما نه برای آزار بلکه برای بیداری از روزی تازه.مثال خروس در بعد انسانی آن یعنی وجدان درون من اگر بیدار شد اگر فکرم بازتر شد اگر آبدیت شدم.یعنی ورژن نو شدن از بذر کلام در همان کلام در بروز شدن در گفتار در خواندن و در نمودار کردن در تفسیر صحیح آن.تفسیر به رای نه تفسیر به نظر بر همان کلام اما باز شدن کلام در بعد بال دادن به کلام در بستر حرف زدن موعظه .نصیحت یعنی من آن را بدون برخورد کلامی مستقیم با کلام جان بخش در بعد خلوص گفتن به دیگری در بهترین کلام در بیداری بگویم.زیرا حکمت های خدا اسرار ملکوت و امورات ملکوت بر زمین و تدبیر حکیمانه خدا را خواستار در فیض روح در درون دیگری بکارم.تا بیدار کنم نفوس روح دیگری را. با قضاوت نکردن از بعد فکر که نمیدانم.اما سعی میکنم بفهمم در راستای آنچه بمن مربوط هست در امورات اشتراکی.اشتراکی شد فضولی نیست اشتراک در فکر یعنی فکر تو وابستگی فکری من در یک نمودار معنوی دارد که من با در نظر گرفتن بعد روحی و انچه فکر میکنم میگویم.زیرا خداوند ناظر بر تمامی زندگی و لحظات آدمی هست.پس ترس نداشتن در گفتار.ترس نداشتن در بیداری یعنی من بذر بیداری را در درون دیگری با آنچه فکر میکنم بکارم شخص دیگر با آن شرایط زندگانی آن را پرورش دهد.اما همفکری یاری رسانی یعنی من در زنجیره خدا وسیله خیریت دیگری بشوم.حالا اشتراکات فرق اندیشه شد.گفتمان شکل میگیرد.شاید آن شخص حرف شما را نخواند زیرا با تفکر او جواب نمیدهد.او آنی را که فکر میکند و شما آنی را که فکر میکنید میگویید.آن فکر در درون آن شخص مقدس هست و آن فکر در درون شما تفکر شما تفکر دیگری مقدس.اما دو مسلط به امورات میتوانند بازخوردی بهتر را جلوه دهند در راهنمایی بشریت.یک کوه را فرض کنید همه به سمت کوه نقطه قله میروند اما هر کسی از مسیری.این ماحصل نتیجه آنست که چه کسانی بتوانند در آن کشتی نجات ملکوت بی زوال نشسته و هر کدام چگونه به ساحل امن برسند.پارو زدن زیاد آیا مهم هست یا پارو زدن صحیح و با تدبر مسیر به سمت ساحل و خطرات آن در بین راه تا ساحل.
غرور یعنی شاخ.شاخ غرور ابلیس درون آدمی باید شکسته شود.شاخ غرور ابلیس شاخیست که با آن دیگری را شاخ میزند تا دیگری به آن شاخ بزند.اما بره وار بره که شاخ نمیزند.بره یعنی بی گناهی نه به معنی گناه برون زمینی یعنی بره ای که اسیر چنگال گرگ ها بشوند و بره ها در مطامع امورات مادی و دروغ اندیشی غرق بشوند زیرا بره ها نجات میخواهند زیرا شاخ نمیزنند اما میتوانند شاخ شکن شوند.مثال عقاب تیز بین و مثال عقاب پرواز چالاک مثال شاهین سریع تند مثال بره آرام و متین.بعد انسانی آن خیر و شر هست.گرگ شریت میدرد و خیریت بره وار در بعد اشرف مخلوقات رشد میکند.مثال بره و گرگ مثال بعد انسانی نیست مثال بعد درون مایه پیرامون هست که از آن بعد حرکتی و مثالی آن در تفکر رشد میکند بره و گرگ.الاغ خر یعنی نماد صلح طلبی و بی آلایشی از امورات دید مادی.نه اینکه الان قیمت الاغ چقدر شده.الاغ و اسب و زین زرین نماد اشرافیت و سادگی در برون تاریخ.الان که همه چی گران شده.اما منظر گرانی نیست منظر سادگی در وسیله و اینکه اسب زین زرین به آدم افتخار نمیدهد.بلکه باطن آدم هست که انسانیت او نمودار میشود اگر دید ما ملکوتی باشد نه دید زمینی.اگر شما سوار اسب زرین هم شدید اما درونتان انسان بود فخر فروشی غرور نمیکنید یک فتاده راه را سوار بر اسب زرین نموده و حس اشتراک آن را بدون فخر و غرور در خیر رساندن میکنید این مثالست یعنی من غرور نکنم من برتر اندیشی در فخر زمینی و حالا شد فخر دیگری چه اشکال.روح او بزرگ شود حل میشود در بعد درون او.به فقر دارایی نیست که انسان نزد خدا اعتبار بگیرد به دارایی درون گوهر ارزش انسانی انسان نزد خدا ارزش پیدا میکند.
اگر توانستیم خشم را کنترل کنیم یعنی بذر تاریکی را در کوچکترین نمود آن درونمان خشک کردیم.در تحول انسانی نو شدن یعنی دقیقه و دقایق و ساعتهای تو نو بشود در سمت کمال و روشنایی بیشتر اگر یک در جا زدید یعنی یه پله عقب تر رفتید.نو شدن در نو شدن درست و صحیح یعنی من بذر خشم.حسادت.کینه.انتقام.بدی را با بدی جبران کردن.و خشک کردن بذر تاریکی و آب دادن به روح در تفکر کاشتن و نوتر کردن آن در یک پله به سمت بالاتر.یک گوش کردن صحیح یک بینش صحیح یک تفکر صحیح یک حرکت خوبتر.یعنی دقایقم امروزم با فردایم فرق نو شدن در سمت درست را نمودار بهتر کنم.در جا زدن برگشتن هست یعنی من در همان کلام نو میشوم.اما در بعد بازخورد افکارم در نو شدن ها.بذر کلام همان کلامست اما بذری در پرورش ذخیره دانش در پرورش گفتن آن.بذر خشک نشده بلکه بذر همیشگی ماندگار در پرورش آن در نمودار آن در ذهنیت رشد کردنست.پس کوچکترین بذر تاریکی فاجعه بزرگ میتواند بشود خشم کنترل نشود فاجعه هست.فاجعه آن یعنی من روحم را زخم در زخم دیگران بشوم.اما بذر روشنایی یعنی آرامش درون به برون دیگری.برون روشن در برون ضمیر دیگری.خوشایند رضایت خداوند حرکت کنیم.زیرا خوشایند رضایت خدا یعنی آرامش درون خودمان.