خانه
عناوین مطالب
تماس با من
حسام الدین شفیعیان
حسام الدین شفیعیان
دستهها
حسام الدین شفیعیان-عکاسی
3423
حسام الدین شفیعیان-فیلمبرداری
122
حسام الدین شفیعیان
195
گوناگون
281
حسام الدین شفیعیان-داستان
34
حسام الدین شفیعیان-شعر
41
حسام الدین شفیعیان-طنزنویسی
9
عیسی مسیح
442
حضرت داوود (ع)
112
آهنگ
57
فیلم
4
حضرت موسی (ع)
12
کشورهای جهان
18
حسام الدین شفیعیان-عکس شخصی
90
هنرمندان
17
حضرت زرتشت (ع)
65
کوروش بزرگ
10
فانوس
16
یوحنا
53
اسلام
186
محمد جواد شفیعیان
9
عکاسی
614
امام حسین (ع)
12
حضرت محمد (ص)
9
امام علی (ع)
26
عکس
25
عکاسی1
105
عکاسی2
131
پطرس
31
متی
7
توما
12
لوقا
5
1
160
2
151
Saint Joseph-جوزف مقدس
7
روحالقدس
10
خدا
3
پولس
15
برنابا
14
مرقس
4
3
186
4
22
5
60
مسیحیت
9
جدیدترین یادداشتها
همه
آخرین یادداشت خوش آمدید
♰ ♱✟مسیحیان✟♰ ♱
♱مسیحیان♱
مسیحیان
مسیحیان
Pope Francis
Pope Francis
Pope Francis
پاپ فرانسیس-Pope Francis
پاپ فرانسیس-Pope Francis
بایگانی
شهریور 1400
3489
مرداد 1400
3322
جستجو
آمار : 42459 بازدید
Powered by Blogsky
مزامیر ۸
۵
او را اندکی پائینتر از خود ساختی و تاج عزت و افتخار را بر سرش گذاشتی.
حسام الدین شفیعیان
پنجشنبه 11 شهریور 1400 ساعت 16:15
0 نظر
مزامیر ۵
۵
متکبران در پیشگاه تو نمی ایستند و از همۀ شریران نفرت داری.
حسام الدین شفیعیان
پنجشنبه 11 شهریور 1400 ساعت 16:13
0 نظر
مزامیر ۴۳
۵
ای جان من چرا افسرده شده ای و چرا در من پریشان گشته ای؟ بر خدا امید داشته باش زیرا که او را دوباره ستایش خواهم کرد، که نجات روی من و خدای من است.
حسام الدین شفیعیان
پنجشنبه 11 شهریور 1400 ساعت 16:12
0 نظر
مزامیر ۶۰
۹
کیست که مرا به شهر حصار دار ببرد؟ و کیست که مرا به ادوم راهنمائی کند؟
حسام الدین شفیعیان
پنجشنبه 11 شهریور 1400 ساعت 16:10
0 نظر
اول پادشاهان ۲
و چون ایام وفات داود نزدیک شد، پسرخود سلیمان را وصیت فرموده، گفت:
۲
«من به راه تمامی اهل زمین میروم. پس تو قوی و دلیر باش.
۳
وصایای یهوه، خدای خود را نگاه داشته، به طریق های وی سلوک نما، و فرایض واوامر و احکام و شهادات وی را به نوعی که درتورات موسی مکتوب است، محافظت نما تا درهر کاری که کنی و به هر جایی که توجه نمایی، برخوردار باشی.
۴
و تا آنکه خداوند، کلامی را که درباره من فرموده و گفته است، برقرار دارد که اگرپسران تو راه خویش را حفظ نموده، به تمامی دل و به تمامی جان خود در حضور من به راستی سلوک نمایند، یقین که از تو کسیکه بر کرسی اسرائیل بنشیند، مفقود نخواهد شد.
۵
و دیگر تو آنچه را که یوآب بن صرویه به من کرد میدانی، یعنی آنچه را با دو سردار لشکراسرائیل ابنیر بن نیر و عماسا ابن یتر کرد و ایشان را کشت و خون جنگ را در حین صلح ریخته، خون جنگ را بر کمربندی که به کمر خود داشت و بر نعلینی که به پایهایش بود، پاشید.
۶
پس موافق حکمت خود عمل نما و مباد که موی سفید او به سلامتی به قبر فرو رود.
۷
و اما با پسران برزلای جلعادی احسان نما و ایشان ازجمله خورندگان بر سفره تو باشند، زیرا که ایشان هنگامی که از برادر تو ابشالوم فرار میکردم، نزدمن چنین آمدند.
۸
و اینک شمعی ابن جیرای بنیامینی از بحوریم نزد توست و او مرا در روزی که به محنایم رسیدم به لعنت سخت لعن کرد، لیکن چون به استقبال من به اردن آمد برای او به خداوند قسم خورده، گفتم که تو را با شمشیرنخواهم کشت.
۹
پس الان او را بیگناه مشمارزیرا که مرد حکیم هستی و آنچه را که با او بایدکرد، میدانی. پس مویهای سفید او را به قبر باخون فرود آور.»
۱۰
پس داود با پدران خود خوابید و در شهرداود دفن شد.
۱۱
و ایامی که داود بر اسرائیل سلطنت مینمود، چهل سال بود. هفت سال درحبرون سلطنت کرد و در اورشلیم سی و سه سال سلطنت نمود.
۱۲
و سلیمان بر کرسی پدر خودداود نشست و سلطنت او بسیار استوار گردید.
۱۳
و ادنیا پسر حجیت نزد بتشبع، مادر سلیمان آمد و او گفت: «آیا به سلامتی آمدی؟» او جواب داد: «به سلامتی.»
۱۴
پس گفت: «با تو حرفی دارم.» او گفت: «بگو.»
۱۵
گفت: «تو میدانی که سلطنت با من شده بود و تمامی اسرائیل روی خود را به من مایل کرده بودند تا سلطنت نمایم، اما سلطنت منتقل شده، از آن برادرم گردید زیراکه از جانب خداوند از آن او بود.
۱۶
و الان خواهشی از تو دارم؛ مسالت مرا رد مکن.» او وی را گفت: «بگو.»
۱۷
گفت: «تمنا این که به سلیمان پادشاه بگویی زیرا خواهش تو را رد نخواهد کردتا ابیشک شونمیه را به من به زنی بدهد.»
۱۸
بتشبع گفت: «خوب، من نزد پادشاه برای تو خواهم گفت.»
۱۹
پس بتشبع نزد سلیمان پادشاه داخل شد تابا او درباره ادنیا سخن گوید. و پادشاه به استقبالش برخاسته، او را تعظیم نمود و بر کرسی خودنشست و فرمود تا به جهت مادر پادشاه کرسی بیاورند و او بهدست راستش بنشست.
۲۰
و اوعرض کرد: «یک مطلب جزئی دارم که از تو سوال نمایم. مسالت مرا رد منما.» پادشاه گفت: «ای مادرم بگو زیرا که مسالت تو را رد نخواهم کرد.»
۲۱
و او گفت: «ابیشک شونمیه به برادرت ادنیا به زنی داده شود.»
۲۲
سلیمان پادشاه، مادر خود راجواب داده، گفت: «چرا ابیشک شونمیه را به جهت ادنیا طلبیدی؟ سلطنت را نیز برای وی طلب کن چونکه او برادر بزرگ من است، هم به جهت او و هم به جهت ابیاتار کاهن و هم به جهت یوآب بن صرویه.»
۲۳
و سلیمان پادشاه به خداوند قسم خورده، گفت: «خدا به من مثل این بلکه زیاده از این عمل نماید اگر ادنیا این سخن رابه ضرر جان خود نگفته باشد.
۲۴
و الان قسم به حیات خداوند که مرا استوار نموده، و مرا برکرسی پدرم، داود نشانیده، و خانهای برایم به طوری که وعده نموده بود، برپا کرده است که ادنیا امروز خواهد مرد.»
۲۵
پس سلیمان پادشاه بهدست بنایاهو ابن یهویاداع فرستاد و او وی را زدکه مرد.
۲۶
و پادشاه به ابیاتار کاهن گفت: «به مزرعه خود به عناتوت برو زیرا که تو مستوجب قتل هستی، لیکن امروز تو را نخواهم کشت، چونکه تابوت خداوند، یهوه را در حضور پدرم داودبرمی داشتی، و در تمامی مصیبت های پدرم مصیبت کشیدی.»
۲۷
پس سلیمان، ابیاتار را ازکهانت خداوند اخراج نمود تا کلام خداوند را که درباره خاندان عیلی در شیلوه گفته بود، کامل گرداند.
۲۸
و چون خبر به یوآب رسید، یوآب به خیمه خداوند فرار کرده، شاخهای مذبح را گرفت زیراکه یوآب، ادنیا را متابعت کرده، هرچند ابشالوم رامتابعت ننموده بود.
۲۹
و سلیمان پادشاه را خبردادند که یوآب به خیمه خداوند فرار کرده، واینک به پهلوی مذبح است. پس سلیمان، بنایاهوابن یهویاداع را فرستاده، گفت: «برو و او را بکش.»
۳۰
و بنایاهو به خیمه خداوند داخل شده، او راگفت: «پادشاه چنین میفرماید که بیرون بیا.» اوگفت: «نی، بلکه اینجا میمیرم.» و بنایاهو به پادشاه خبر رسانیده، گفت که «یوآب چنین گفته، و چنین به من جواب داده است.»
۳۱
پادشاه وی را فرمود: «موافق سخنش عمل نما و او را کشته، دفن کن تا خون بیگناهی را که یوآب ریخته بود از من و از خاندان پدرم دورنمایی.
۳۲
و خداوند خونش را بر سر خودش ردخواهد گردانید بهسبب اینکه بر دو مرد که از اوعادلتر و نیکوتر بودند هجوم آورده، ایشان را با شمشیر کشت و پدرم، داود اطلاع نداشت، یعنی ابنیر بن نیر، سردار لشکر اسرائیل و عماسا ابن یتر، سردار لشکر یهودا.
۳۳
پس خون ایشان برسر یوآب و بر سر ذریتش تا به ابد برخواهد گشت و برای داود و ذریتش و خاندانش و کرسیاش سلامتی از جانب خداوند تا ابدالاباد خواهد بود.»
۳۴
پس بنایاهو ابن یهویاداع رفته، او را زد و کشت و او را در خانهاش که در صحرا بود، دفن کردند.
۳۵
و پادشاه بنایاهو ابن یهویاداع را بهجایش بهسرداری لشکر نصب کرد و پادشاه، صادوق کاهن را در جای ابیاتار گماشت.
۳۶
و پادشاه فرستاده، شمعی را خوانده، وی راگفت: «به جهت خود خانهای در اورشلیم بناکرده، در آنجا ساکن شو و از آنجا به هیچ طرف بیرون مرو.
۳۷
زیرا یقین در روزی که بیرون روی و از نهر قدرون عبور نمایی، بدان که البته خواهی مرد و خونت بر سر خودت خواهد بود.»
۳۸
وشمعی به پادشاه گفت: «آنچه گفتی نیکوست. به طوری که آقایم پادشاه فرموده است، بنده ات چنین عمل خواهد نمود.» پس شمعی روزهای بسیار در اورشلیم ساکن بود.
۳۹
اما بعد از انقضای سه سال واقع شد که دوغلام شمعی نزد اخیش بن معکه، پادشاه جت فرار کردند و شمعی را خبر داده، گفتند که «اینک غلامانت در جت هستند.»
۴۰
و شمعی برخاسته، الاغ خود را بیاراست و به جستجوی غلامانش، نزد اخیش به جت روانه شد، و شمعی رفته، غلامان خود را از جت بازآورد.
۴۱
و به سلیمان خبر دادند که شمعی از اورشلیم به جت رفته وبرگشته است.
۴۲
و پادشاه فرستاده، شمعی را خواند و وی را گفت: «آیا تو را به خداوند قسم ندادم و تو را نگفتم در روزی که بیرون شوی و به هر جا بروی یقین بدان که خواهی مرد، و تو مراگفتی سخنی که شنیدم نیکوست.
۴۳
پس قسم خداوند و حکمی را که به تو امر فرمودم، چرانگاه نداشتی؟»
۴۴
و پادشاه به شمعی گفت: «تمامی بدی را که دلت از آن آگاهی دارد که به پدر من داود کردهای، میدانی و خداوند شرارت تو را بهسرت برگردانیده است.
۴۵
و سلیمان پادشاه، مبارک خواهد بود و کرسی داود درحضور خداوند تا به ابد پایدار خواهد ماند.»پس پادشاه بنایاهو ابن یهویاداع را امر فرمود واو بیرون رفته، او را زد که مرد.و سلطنت در دست سلیمان برقرار گردید.
۴۶
پس پادشاه بنایاهو ابن یهویاداع را امر فرمود واو بیرون رفته، او را زد که مرد.و سلطنت در دست سلیمان برقرار گردید.
حسام الدین شفیعیان
سهشنبه 9 شهریور 1400 ساعت 17:25
0 نظر
112
1
2
صفحه
3
4
5
...
23