عیسی مسیح در کتاب حضرت اشعیا(ع)

اشعیا فصل 53 آیه های 3 تا 7

ما او را خوار شمردیم و رد کردیم، اما او درد و غم را تحمل کرد. همۀ ما از او رو برگردانیدیم. او خوار شد و ما هیچ اهمیت ندادیم. این دردهای ما بود که او به جان گرفته بود، این رنجهای ما بود که او بر خود حمل می‌کرد؛ اما ما گمان کردیم این درد و رنج مجازاتی است که خدا بر او فرستاده است. برای گناهان ما بود که او مجروح شد و برای شرارت ما بود که او را زدند. او تنبیه شد تا ما سلامتی کامل داشته باشیم. از زخمهای او ما شفا یافتیم. ما همچون گوسفندانی که آواره شده باشند، گمراه شده بودیم؛ راه خدا را ترک کرده به راه‌های خود رفته بودیم. باوجود این، خداوند تقصیرها و گناهان همۀ ما را به حساب او گذاشت! با او با بی‌رحمی رفتار کردند، اما او تحمل کرد و زبان به شکایت نگشود. او را مانند بره به کشتارگاه بردند؛ و او همچون گوسفندی که نزد پشم برنده‌اش بی‌زبان است، خاموش ایستاد و سخنی نگفت

اشعیا فصل 50 آیه 6 به دقت ضرب و شتمی که عیسی تحمل کرد را توصیف می کند.

عیسی مسیح در زبور حضرت داوود (ع)

مزامیر فصل 22 آیه های 16 تا 18: "دشمنانم مانند سگ، دور مرا گرفته‌اند. مردم بدکار و شرور مرا احاطه نموده‌اند. دستها و پاهای مرا سوراخ کرده‌اند. از فرط لاغری تمام استخوانهایم دیده می‌شوند؛ بدکاران به من خیره شده‌اند. رَخت مرا در میان خود تقسیم کردند و بر ردای من قرعه انداختند

کتاب از ناصره تا اورشلیم

پس حواریون نزدیک شده و توما دید زخم دست و رد نیزه را.و به وضوح امر در زمانبندی رسیدن زیرا در قبل آن معجزات را دیده بودند و خب اگر عیسی ناصری آنکار ها را نمیکرد. میشد عیسی ناصری صرف اما عیسی مسیح وعده داده شده بود.زیرا چون قدرت انجام هر کاری را داشت در او که نیرو میبخشید به او.یا میشد واعظی خوب یا معلمی خوب.اما عیسی کارها را به انجام رسانید.شد عیسی مسیح همان وعده داده شده که انکار فریسیانی صدوقیانی جنبه تفکری آنها از انکار بود زیرا کاری که بعد ها با حواریونی شد خود ادامه راه بود.از ناتانائیل.تا پطرس.تا اندریاس.و شهدای مسیحی.پس تا میتوانستند به انکار میکوشیدند.تا او ثابت نشود.زیرا  برای این امر همه را زنجیره وار میخواستند تا رد و انکار شود.اساتید تحریفات فکری مردمی بودن از جلیل مگر...ناصره چیز خوب...پیامبری پیشین هست ارمیایی الیاسی و.... فقط مسیح نباشد زیرا میدانستند که مسیح شخصیتی بسیار تغییر دهنده برای آنها خواهد بود.زیرا مسیحیت در راهبردی او  میشد مسیحیت.مسح شده ای که میشد همان مسیح که عیسی ناصری میخواندنش.اما این اسم هم ردیف او قابل جریان تاریخی بود عیسی مسیح.مردی برای تمامی دوران ها و تاریخ ها.گفتند تو که 50 سالت نشده چگونه زمان ابراهیم را به این خوبی میدانی که اگر زمانه داوود را و همه را میگفت میفهمیدند بیشتر او مردی برای تمام تواریخ هست.که نکته هایی میگفت دقیق از زمانهایی که برایشان جالب و تعجب میکردند.تفسیر کتب را خوب میدانست.اما با زنده کردن لازاروس ,,, ایلعازر تنشی عجیب در آنها رو داد زیرا ترسیدند.و بیشتر نقشه کشیدند.میدیدند هر روز قویتر از روز قبل  درباره شخصیتی صحبت میشود که شهرتش از امورات خدماتش به گوش آنها میرسید.شهرتی از خدمت کردنش که میخواست پنهان باشد و منع هم میکرد از  گفتن  شفا پیدا کردن اما خب درز پیدا کرده بود. و حساس شدن.حساسیتی که بیشتر میشد.

کتاب از ناصره تا اورشلیم

 و او را از صلیب پایین آورده 

 و او را در دهانه ای که  آن را با سنگ بزرگ غلطاندند و مهر موم انگار حالتی کردند.و سربازانی گذاشتند و گفتند مواظب باشید حواریون نیایند جسد او را بدزدند.و ببرند.اما حادثه یا اتفاقی که حاصل شد چیز دیگری را رقم زد.

دو فرشته و غش کردند دیدند.و مریم مجدلیه که مریم قدیس  توبه کار و  رهرو شده بود گریان به سمت آنجا آمد. سنگ غلطانیده و مریم مجدلیه دو فرشته را دید اما برای ایمانش نترسید.مثال آنها غش نکرد.

گفتند که را میطلبی عیسی ناصری مصلوب را  او برخاسته هست.

برگشت اما نشناخت.گفت ای باغبان اگر تو او را برداشتی بگو کجا گذاشتی.

و او را دید گفت ای باغبان او را کجا گذاشتی.

تغییر سیمای مسیح

و دستش را بلند کرد و مجدلیه زخم دست را دید.و زخم نیزه و افتاد و  گریه اش به شادی مبدل گشت.زیرا ایمانش قوی  شد که او برخاسته هست.ایمان به برخاستن او در گفتار فرشته و دیدن به وضوح نزدیک شد  و  بسان کسی که  باید میرفت تا دیگران را خبر کند.

در وسط راه بر دونفر دیگر از آنها ظاهر شد.گفتمان کردو گفتند  ای غریبه مگر خبر نداری او را  چه کردندو تصلیب کردند و حرفها زدند گفت چرا راه را به اندوه میپیمایید.زیرا حرف زنان را باور نکردند فکر کردند رویا  دیده اند.

که ناگهان چشمشان باز شد که دیدند نیست.گفتند عجب امری را از دست دادیم ناراحت شدند.

و باز  بر حواریون ظاهر شد.توما شک کرد زیرا  زمانبندی را قبلان گفته بود که به باور برسند  همچنان که در طوفان قایق به تلاطم افتاد غرق میخواستن بشوند و عیسی به باد و طوفان امر آرام شدن کردو گفتند این کیست که باد و طوفان از او فرمان میبرند.

زیرا زمانبندی هر امری رسید و توما شک کرد خیلی موشکافانه زخم ها را دست گذاشت و دست را دید.و خب یکسری مشخصه های اخلاقی و رفتاری و گفتاری در کنار زخم ها.و سیمایی که بعضی از مفسرین آن را سیمای آینده عیسی میدانند.و برخی تغییر سیما را مربوط به زمانه ناصری بعضی در ید اراده پدر.اما تغییر سیمای مسیح به حدی بود که مجدلیه گفت باغبان او را ندیدی.

و  یک بدن زنده شدن مردگان در آینده در انسجام بدن مسیح.و ظهور پاروسیا.و البته عیسی مسیح برای جنبه شخصیت ملکوتی اش و پیوستگی او در روح القدس.خود بقولی انجیل ها هم خود تنها خواندن نیست درک عمیق آن.خلاصه امر آنها با شواهد موجود فهمیدند که عیسی هست.و عید پنطیکاست و نزول روح القدس و  حواریون را هم فهمیدند و زمان آن را .که ده روز بعد بود.

کتاب از ناصره تا اورشلیم

عیسی مسیح بعد از دستگیری و محاکمه و شهادتهای دروغ که برابر هم نبود.از مسیر اندوه یعنی مسیر جدایی به حساب مردم.به محل جلجتا برده میشود.مسیری که با ازدحام و همراهی مردم تا محل تپه ای بر بلندی  برده میشود.مسیر ازدحام و شلوغی داشت.گاهی زنان و فرزندان آنها و گاهی یک نفر وسط می آمد.گاهی  با جو سازی و در جمع قرار گرفتن.حرکات ناشایست میکردند. ولی شیون هم بود.زیرا  گفت بروید برای فرزندانتان شیون کنید.زیرا یوغ سر سپردگی فریسیانی و صدوقیانی و اندیشه جمعی تفکری باطل شما را بدبخت میکند.زیرا او مانند آنها درس موعظه نمیکرد.و ماحصل اصل را میگفت برای همین گفت نیامدم تا تورات و کتب پیشین را باطل سازم بلکه آمده ام تا کامل کنم.شریعتی که در آن  شستن دست مهمتر شده بود.و سنگسار خشونت  وجه دین را تاریک میکرد.زیرا مریم مجدلیه رو گرفته بودن و آوردنش به پیش حکام وسط شهر و گفتند ببرید پیش عیسی گفت اونی که گناه نکرده اولین سنگ رو بزنه گناه نکردن که همه بالاخره گناهی داشتن.منتها خوب فهمیدن چه میگوید.همه سنگها را انداختن.و یاد داد لذتی که در بخشیدن هست در مجازات نیست.آنهم دستان گناه آلود که به تزویر گناه دیگری را بزند.گفت برو گناه نکن توبه کن والا با همین قوانین تو را میزنند.زیرا اینها افرادی هستند که عیسی مسیح را به تمسخر پادشاه یهود میخ زدن بر بالای تصلیب به عنوان جرم چیزی که میگفتند فریسیان صدوقیان با چیزی که پیلاطوس برا خودش جرم نگاری کرد دقیقن فرق داشت.آنها  بعد غلط باورهای دینی را گناه میداشتند و کفر پیلاطوس ترس تخت و تاج زمینی.زیرا  گفت همان که نوشتم عوض نمیکنم.یک دنده لجباز لجوج و زمینی نگری بود .زیرا قبلش گفته بود پسر انسان را بر بالا خواهید برد.و نعره ابلیس را در آورد.و روز داوری ملکوت  الهی.زیرا او  را بالا بردید در منظر ملکوت الهی و خود را پایین اوردید در منظر  حکومت زمینی.زیرا منظر زمینی روزی بالا آورندگان به زمین میبرند.اما منظر الهی را هیچکس.زیرا همانها که هورا تصلیبش کن مصلوبش کن خواهن گفت روزی  پایین بیاورید پایین بیاورید در منظر صدوقیان فریسیان از منافعشان خواهند کرد.پس هر فواره ای بالا رفت پایین آمد اما ملکوت الهی بی زوال هست.زیرا امیال مال دنیا فنا پذیر هست.نه بسان جمجمه که میماند و  روح که میرود.پس او را تصلیب کردن و تقصیر نامه اش ننوشتند پسر خدا یا ادعای خدایی نوشتند عیسی ناصری پادشاه یهود.و از آخر  آن چه تمسخر خواندن ترسشان را نوشتند.زیرا زمانی مردم خواستند او را پادشاه کنند و گریخت از آن.زیرا رد شدن دولتمند از دروازه بهشت مثال سوزنی میماند که از نخ رد شود.یا مثال های دیگر.اما رضایت خدا جلال خدا بارزترین هدف.و اگر چنین شد بسیار نیکو در ملکوت الهی.اما او را تصلیب کردن.همراه دو دزد.دزدی که توهین میکرد.و دزدی که بخشش او را در خشم آنها دید.و گفت آیا من بخشیده میشوم و وضعیت خود را جویا شد.گفت  فردوس.زیرا دلش لرزید توبه کرد.و عیسی  رو به یوحنا کرد سفارش کرد مریم مقدس  مادر و پسر.و  تشنه ام.و سرکه ترش را بر ابری خیس کرد سرباز و بدهان او زد و بالا نگاه کرد و سمت دیگر و سر پایین افتاد عبارت تمام شد.و برای اینکه پاها را بشکنند.ضربه به دو دزد زدند.و شکستند و وقتی به او رسیدند گفتند مرده.و برای اطمینان نیزه ای زدند به پهلویش و خون و آب فواره زد.که نزدیک به دنده هایی که شمرده میشد از فرط لاغری.