متن ادبی-پنچره رو به جهانی درون برون زخود

باز کن پنچره ذهنت را  بر روی باران شویندگی زدودن بدی ها و رنگین کمان نویی شو در پرتو تابش کماکان خورشید باز کن قلبت را بر روی مهربانی هایی که میبرد تاریکی را.زندگی با تمام رنج هایش و  ناخوشی ها همان حداقلیست که خورشید هست.تابیدن زیبایی در آن خورشیدیست به وسعت قلوب  تپیدن ها.اینجا مزرعه ایست بنام جهان.جهان وسعت انگیزی از چرخه ی نو شدن ها.مدرنیته ای از تلاطم فرا زمین به جهانی چرخه ای.کجای کوچه دلتنگی ستاره باران هست.و کجای زندگی رنگین کمان.آری ذهن درون خود خورشیدیست.درون خود ستاره بارانست.دیدگان را بشوئیم.شاید وقت دلتنگی شاید وقت باران.اینجا نقطه صفر جهانی برای گردش ساعت بر روی  مقیاس قلب هست.تفکر میکنم. آری زندگی جاری در تفکر بهزیستن از بهتر زیستن از خوب دیدنست.کاش غبار  ها شوریده میشدند در موج تندبادی و ذهن  دریچه  ای میشد از قاب زیبایی.شاید تصور جهانی شویم سمت باران مهربانی ها و رنگین کمانی برای زیبایی ها.

حسام الدین شفیعیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد