چراغ قرمز

شهر خفته در  شب یا شب خفته در شهر

خفتگی نور ماه یا ماه زخفتگی شهر

شمع شهر شمع شر افروز خفتگی بود تا خورشید

پرتو شهر زبیداری زدانش میگشت

چرخه ی زندگی شهری زشهر نو میگشت

یکی اسم خود را برد گفتا من کیستم

یکی گفت خود من از من نیستن

نیستن از خود زبر دگری هستن هست

این شهر اگر رد شدن از  هم بود

خط چراغ قرمزی  پس چه سود

در تئاتر زندگی خط قرمز دیدن

خط واقعیت از تئاتری زیستن

یکی از  چرخش  از  پشتک زدن

یکی از رمئو ژولیت لیلی مجنون خواندن

یکی از گل مثال گلباران

یکی تیتر خبر زدرون  قابی

رادیو روشن زپیام حماسی میخواند

میگفت زشعری حماسی میخواند

حماسه برای راوی خط قرمز شدو شعر همی در بر او

این نبرد زندگی پشت چراغی قرمز

شیشه از راننده نگاه خیره روبرو را میگشت

هی  شیشه تمیزو کثیفو تمیزتر میشد

لک شیشه  تقصیر کشیدن نبود  دگر رمقی هم نبود

دود اسفند گردش تار مبهم میشد

خط قرمز چراغ زندگی بود یا قصه

رمانی بود رمان  غصه

تولستوی  انگار پیرمرد روزنامه خوانی میشد

کناریش همینگوی بود یا چخوف

جنگ و صلحی زگفتار  جدی

انگار تمام مشکلات نو میشد

تصویب میکردن با هم  قانون جهانی میشد

انگار چرخه زندگی نو میشد

پیرمرد انگار  عصایش سلاحی میشد

گردش به هوا چرخ میزد

انگار روی نقشه را خط میزد

معلم جغرافیا میشد او

یا شاگرد سقراط میشد او

افلاطون نیچه کجا بود خود فلسفه اصل بنیادی بود

سفسطه میکرد چرا چراغ قرمز اصلان

جای آن  دکه ی گفتگوی بین الملل

هر که رد شد زخط قرمزی خود مشکل

مشکل چراغ قرمز همینجا حل میشد

سر غروبی جهانی زنو  انگار ساخت

با خط فکر خود جهان نویی انگار ساخت

گفت سازمان ملل حرف من را بشنو

هنوز  فکر میکرد کوفی عنان چرا آنجا هست

خود  عنانی دگر زاو زنو بر میشد

فکر کرد هنوز  چگوارا زنده هست

الزایمری میشد زتاریخ و نو نو میشد

شاعر-حسام الدین شفیعیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد