مرغ خوش پر زاحوال جهان گشت ملول
چرخی زدو گنبد زمینایی دید
هم زیبایی هم رنج زدنیا میدید
در جهان درون خود جهانی میگشت
زبر بالو پر گرد جهانی میگشت
زخود از اندرونش زقفس پر میشد
سمفونی ها زدرونش نت خوش آهنگ بود
فالش میزد یا زبر نت روان میشد شعر
شعر نویی زنوتر زشعر میشد شعر
بند چابک زبند قفسی باز میکرد
از درونش زدردی زمرحم میشد
ققنوسی که شعر را پر طاووس میخواند
ره این شعر زطاووس زشعری میخواند
نوک زمنقار درختی تقو تق نوک میزد
کوبیدن شعر را زغزل نوک میزد
کوبید درون خود زشعری پر میشد
ریشه از بر درخت زنو شعر میشد
گفتمش ای همه در کوبیدن
پر پروانه زشعری دیگر
آری از بطن زیبایی از این شعر میشد
بطن خود به قفس شعر دیگر میشد
بند درون قفسی باز به هوا پر میزد
در درون قفسی شعر دیگر میشد
ریشه از خاک به افلاک میشد
خوش خرامیدن شعری زغزل پر میشد
گاه گاهی دلش حالت شمعی میشد
روشنایی زشعری زنور پر میشد
نقطه ها خط بطلان نبودند اصلان
چون زسرخط بعدی زشعر نو میشد
و از این مصرع و قافیه ها پر میشد
تا به رنگین کمان واژه خوش زیباتر میشد
از نوک پرگار زگردش زهمی خط کشی از شعری
جمعو جمعیت شعری زجمعی شعری
نقطه از بند ذهنش زذهنی نوتر
جهان زشعری زشعری نوتر
روشنایی همی نو زنو در راهی
راه پیچو خمو گردش ایام زیاد
استواری زشعری که ماند بر دل خوان
شعر من را ز حلاجی ذهنی نوتر
ماضی از بند گذشته زآینده بعید حالی شد
شعر هم ماضی شکستو ز بند تیک تاک نو میشد
شاعر-حسام الدین شفیعیان