قریش از شدت اذیت و آزار خویش نسبت به پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم از اولین لحظههای دعوت آشکار تا آخرین لحظههای پیروزی دعوت، کاهش ندادند. در این دوران آیههای زیادی بر اونازل میشد و او را به صبر، بردباری و گذشت دعوت میداد و سرگذشت انبیاء پیشین را متذکر میشد و بدین صورت غم و اندوه را از او دور میساخت؛ چنانکه خداوند خطاب به ایشان فرمود:
{ وَاصْبِرْ عَلَى مَا یَقُولُونَ وَاهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِیلا (١٠)} (مزمل، 10)
«در برابر چیزهایی که میگویند، شکیبایی کن و به گونۀ پسندیده از ایشان دوری کن.»
1- ابوجهل گفت: آیا محمد در میان شما چهرهاش را به خاک میمالد[1] گفتند: بلی. گفت: سوگند به لات و عزی اگر او را ببینم که چنین مینماید، پای خود را بر گردن او میگذارم و چهرهاش را با خاک آلوده میکنم. آن گاه نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم آمد، در حالی که آن حضرت نماز میخواند. او به گمان خود میخواست، پای خود را بر گردن پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم بگذارد، اما ناگهان حاضران دیدند که به عقب میآید و گویا با دستهایش میخواهد از آسیب چیزی خود را مصون بدارد.
گفتند: تو را چه شده است؟ گفت: میان من و او چالهای از آتش قرار گرفت. بعداً پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: اگر به من نزدیک میشد، فرشتگان او را پاره پاره میکردند
روزی سران و اشراف قریش در «حجر» جمع شدند و از پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم سخن به میان آوردند و گفتند: ما تاکنون ندیدهایم که کسی به اندازهای که ما در مورد این مرد صبر نمودهایم صبر کرده باشد؛ او خردمندان ما را نادان قرار میدهد و به خدایان ما ناسزا میگوید. ما بر کار بزرگی در مورد او صبر نمودهایم. در آن اثنا رسول خدا آمد؛ همه با هم یکباره بر او حمله بردند و میگفتند: تو همان کسی هستی که چنین و چنان میگویی و آنچه را که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در مورد خدایانشان گفته بود، بازگو کردند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم میگفت: بلی من چنین گفتهام. سپس مردی، پیراهن او را گرفت و کشید. ابوبکر به دفاع از پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم برخاست و گفت: آیا مردی را میکشید که میگوید: پروردگارم الله است
جنگ علیه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم تنها با مسخره کردن و اذیت و آزار روانی تمام نمیشد؛ بلکه فراتر از این رفته و به شکنجه و آزار جسمی رسید و این امر تا حدی دامنهای گسترده و وسیع به خود گرفت که دشمن خدا، امیه بن خلف، بر چهره پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم آب دهان انداخت[13]. حتی بعد از هجرت، دشمنان جدید با شیوههای جدید به دشمنی و آزار پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم روی آوردند و پس از آنکه دشمنی با پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم منحصر در قریش مکه بود، افرادی از منافقان که همسایه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم بودند، به دشمنی با او برخاستند و علاوه بر اینها یهودیان، فارسها، روم و همپیمانانشان دشمنان دیگری بودند که قدعلم نمودند. در ابتدای امر دشمنان پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در مکه هر چند به ناسزا گفتن و مسخره کردن و محاصره و زد و کوب مختصر، برخاسته بودند، امّا به این هم اکتفا ننمودند و به دشمنی و رویارویی مسلحانه و نظامی شدید که جنگ و گریز در بر داشت برخاستند و این امر به فاجعهای تبدیل شده بود که نتیجهای جز ضررهای مالی و جانی در پی نداشت[14]. آری دوران رسالت آن حضرت این طور میگذشت و زندگی ایشان زنجیری بود که حلقههای بلا و مصیبت آن را تشکیل میداد، اما در برابر مشکلاتی که در راه خدا به او میرسید، سست و زبون نگردید؛ بلکه استقامت میورزید و به امید پاداش الهی تا دم مرگ تمام سختیها و مشکلات را تحمل مینمود.[15]
پیامبر خدا در مواقع متعددی با مشکلات و مصیبتهایی مواجه شد که سختی آنها به ذهن کسی نمیگنجد. مشکلات و مصیبتها به اندازة ارزش و مقام رسالتی بود که ایشان بر عهده داشت و بر اثر تحمل چنین مشکلات و مصیبتهایی بود که به مقام و منزلتی والا نزد پروردگارش نائل گردید؛ چرا که او نسبت به قوم خود مهربان بود و نمیخواست که قومش به عذابهایی گرفتار شوند که ملتهای پیشین به آن مبتلا شده بودند و شکیبایی مینمود تا برای دعوتگرن و مصلحان الگو باشد
قرآن کریم بر یتیم بودن پیامبر اسلام تصریح دارد و منابع تاریخی نیز در این باره فراوان است