انجیل برنابا

 آن وقت یسوع روی به لعارز کرده، فرمود: «باید در این جهان، ای برادر، اندکی درنگ نمایم.»


زیرا تو مرا نه در محبت من، بلکه در محبت خدای خدمت می‌کنی.


فصح یهود نزدیک بود، از این رو یسوع به شاگردان خود فرمود: «باید به اورشلیم برویم تا برهٔ فصح را بخوریم.»


 پطرس و یوحنا را به شهر فرستاده، فرمود: «ماده‌خری به جانب دروازهٔ شهر، با کره‌خری خواهید یافت.»

(۵) «پس آن را بند گشوده، این جا بیاورید؛ زیرا باید تا اورشلیم بر آن سوار شوم.»

(۶) «پس هر گاه کسی از شما پرسید و گفت که برای چه آن را می‌گشایید، به ایشان بگویید که معلم به آن محتاج است. آن گاه راضی می‌شوند برای شما به احضار آن.»

(۷) پس آن دو شاگرد رفتند و یافتند همهٔ آن چه را که یسوع در آن باب سخن رانده بود.

(۸) پس آن ماده‌خر و کره‌خر را حاضر نمودند.

(۹) آن دو شاگرد ردای خودشان را بر کره خر نهاده و یسوع سوار شد.

(۱۰) چون اهل اورشلیم شنیدند که یسوع ناصری می‌آید، مردم و کودک‌هایشان خوشحال شدند در حالتی که مشتاق دیدار او بودند و شاخه‌های خرما و زیتون در دست داشتد و مترنم به این بودند که فرخنده آن که به سوی ما به نام خدای می‌آید، مرحبا به پسر داوود.

(۱۱) پس چون یسوع به شهر رسید مردم جامه‌های خود را زیر پای ماده خر فرش نموده: مترنم شدند: فرخنده باد آن که به سوی ما به نام پروردگار و خدای می‌آید، مرحبا به پسر داوود.

(۱۲) پس فریسیان یسوع را سرزنش نموده و گفتند: مگر نمی‌بینی به اینان که چه می‌گویند؟ بفرما به ایشان که خاموش شوند.

(۱۳) آن وقت یسوع فرمود: «سوگند بر هستی خدایی که جانم در حضورش می‌ایستد، اگر اینان خاموش شدندی، هر آینه سنگ‌ها به فریاد برآمدندی به کفر شریران بد.»

(۱۴) همین که یسوع این بفرمود سنگهای اورشلیم همگی به فریاد درآمدند به آواز بلند که فرخنده باد آن که به سوی ما به نام پروردگار و خدای می‌آید.

(۱۵) با این همه، فریسیان بر بی‌ایمانی خود اصرار نمودند.

(۱۶) بعد از آن که گرد آمدند مشورت کردند که به سخن او بگیرند او را.


(۱) پس از آن که یسوع داخل هیکل شد، نویسندگان و فریسیان زنی را حاضر نمودند که در زنا گرفتار شده بود.

(۲) میان خودشان گفتند هر گاه او را نجات داد، آن ضد شریعت موسی است؛ پس نزد ما گنهکار خواهد شد و هر گاه او را سزا دهد پس آن ضد تعلیم خودش است؛ زیرا او بشارت به رحمت می‌دهد.

(۳) آن گاه به سوی یسوع پیش آمدند و گفتند: ای معلم، همانا این زن را یافتیم در حالتی که زنا می‌داد.

(۴) موسی امر فرموده که مثل این، سنگسار شود.

(۵) پس تو چه می‌گویی؟

(۶) در آن جا یسوع خم شد و به انگشت خود بر زمین آیینه‌ای ساخت که در آن هر کس گناه خود را دید.

(۷) چون که اصرار می‌نمودند به جواب، یسوع برخاست و به انگشت خود اشاره نموده، فرمود: «هر کس از شما بی‌گناه‌است او باید اولین سنگ‌زننده باشد.»

(۸) پس از آن دوباره خم شده، آیینه را برگردانید.

(۹) همین که مردم این بدیدند، یک به یک بیرون شدند ابتدا از شیوخ؛ زیرا شرمنده شدند که پلیدی خودشان را ببینند.

(۱۰) چون یسوع راست ایستاد و کسی را جز همان زن ندید، فرمود: «ای زن، کجا شدند کسانی که تو را می‌خواستند سزا دهند.»

(۱۱) زن گریه کنان در جواب گفت: ای آقا، برگشتند، پس هر گاه از من گذشت کنی، همانا من، به هستی خدای سوگند، بعد از این گناه نکنم.

(۱۲) آن وقت یسوع فرمود: «فرخنده باد نام خدای.»

(۱۳) «برو به راه خود به سلامت و بعد از این گناه مکن؛ زیرا خدای مرا نفرستاده تا تو را سزا بدهم.»

(۱۴) آن وقت نویسندگان و فریسیان گرد آمدند؛ پس یسوع به ایشان فرمود: «به من بگویید که اگر یکی از شما صد گوسفند داشته باشد و یکی از آن‌ها را گم کند مگر آن را جست و جو نمی‌کند در حالتی که نود و نه تای دیگر را ترک می‌کند؟»

(۱۵) «وقتی که آن را پیدا کرد مگر آن را بر دوش‌های خود نمی‌گذارد؟»

(۱۶) «پس از آن که همسایگان را دعوت کرد، آیا به ایشان نمی‌گوید که با من خوشحالی کنید؛ زیرا گوسفندی را که گم کرده بودم پیدا کردم؟»

(۱۷) «حقاً که چنین خواهد کرد.»

(۱۸) «همانا به من بگویید که مگر خدای انسان را کمتر از گوسفند دوست می‌دارد و حال آن که خود برای او جهان را آفریده؟»

(۱۹) «سوگند به هستی خدای که در حضور فرشتگان خدای این چنین سروری رخ خواهد داد، وقتی که یک گنهکار توبه می‌کند؛ زیرا گنهکاران رحمت خدای را آشکار می‌نمایند.»


(۱) «به من بگویید کدام یک بیشتر محبت دارند به طبیب، کسانی که مطلقاً هیچ مریض نشده‌اند، یا کسانی که طبیب، ایشان را از بیماری‌های خطرناک شفا داده است؟»

(۲) فریسیان به او گفتند: چگونه تندرست طبیب را دوست می‌دارد؟ راستی او را دوست می‌دارد به واسطهٔ این که او بیمار نیست و چون که او معرفت به مرض ندارد طبیب را دوست نمی‌دارد، مگر اندکی.

(۳) آن وقت یسوع به تندیِ روح به سخن درآمده، فرمود: «سوگند به هستی خدای که زبان شما سزا می‌دهد تکبر شما را.»

(۴) «زیرا گنهکار، خدای ما را بیشتر از نیکوکار دوست می‌دارد؛ چه او رحمت بزرگ خدای را برای خود می‌خواهد.»

(۵) «زیرا نیکوکار را شناسایی به رحمت خدای نیست.»

(۶) «از این نزد فرشتگان خدای خوشحالی برای یک گنهکار که توبه می‌کند، بیشتر است از نود و نه نیکوکار.»

(۷) «کجایند نیکوکاران در زمان ما؟»

(۸) «سوگند به هستی خدایی که جانم در حضور او می‌ایستد، همانا شمارهٔ نیکوکارانِ نانکوکار افزون است.»

(۹) «چه، حال ایشان به حال شیطان شبیه است.»

(۱۰) نویسندگان و فریسیان گفتند: همانا ما گنهکاریم؛ از این رو خدای ما را رحمت خواهد نمود.

(۱۱) چه، نویسندگان و فریسیان می‌پنداشتند، بزرگ‌ترین اهانت این است که ایشان گناهکار خوانده شوند.

۱۳) پس آن وقت یسوع فرمود: «همانا من می‌ترسم که شما نیکوکارِ نانکوکار باشید.»

(۱۴) «زیرا هر گاه شما گناه کنید و گناه خود را انکار نمایید در حالتی که خود را نیکوکار بخوانید، پس شما نانکوکار هستید.»

(۱۵) «هر گاه خودتان را در دل خود نیکوکار پندارید و به زبان بگویید که گنهکار هستید، پس در این صورت دو بار نانیکوکار خواهید شد.»

(۱۶) همین که نویسندگان و فریسیان این بشنیدند متحیر شدند و یسوع و شاگردان به خانهٔ سمعان ابرص، که او را از پیسی شفا داده بود، رفتند.

(۱۷) اهالی در خانهٔ سمعان بیماران را جمع نمودند و از یسوع التماس نمودند برای شفا دادن بیماران.

(۱۸) آن وقت یسوع که می‌دانست ساعتش نزدیک شده، فرمود: «بیماران را هر اندازه که باشند بخوانید؛ زیرا خدای مهربان است و بر شفا دادن به آنان توانا است.»

(۱۹) در جواب گفتند: نمی‌دانیم که بیماران دیگر هم این جا در اورشلیم یافت شوند.

(۲۰) یسوع گریه‌کنان فرمود: «ای اورشلیم، ای اسراییل، همانا بر تو گریه می‌کنم؛ زیرا نمی‌دانی روز حساب خود را.»

(۲۱) «چه، من دوست داشتم که تو را به محبت خدای آفریدگار خود بپیوندم؛ چنان که مرغ جوجه خود را زیر بال می‌گیرد و تو نخواستی.»

(۲۲) «از این رو خدای به تو چنین می‌فرماید:»


(۱) «ای شهرِ دل‌سختِ برگشته‌عقل، همانا بندهٔ خود را به سوی تو فرستادم تا تو را برگرداند به سوی دلت تا توبه کنی.»

(۲) «لیکن تو، ای شهر شورش، فراموش کردی هر آن چه را به مصر و به فرعون فرود آوردم برای محبت تو، ای اسراییل،»

(۳) «بارهای بسیار به گریه درایی تا جسم تو را بندهٔ من از بیماری برهاند و تو می‌خواهی که بندهٔ مرا بکُشی؛ زیرا او می‌خواهد که نَفْس تو را از گناه شفا بخشد.

(۶) رئیس کاهنان گفت: پس در این صورت مقصود از آمدن به هیکل با این جماعت بسیار چیست؟

(۷) شاید تو می‌خواهی که خود را پادشاه بر اسراییل بگردانی.

(۸) بپرهیز از این که خطری به تو وارد شود.

(۹) یسوع در جواب فرمود: «اگر طالب بزرگواری خود بودمی و راغب بودمی به بهرهٔ خود در این جهان، هر آینه نمی‌گریختم وقتی که اهل نایین خواستند مرا پادشاه گردانند.»


(۱۰) «راستی مرا تصدیق کن که من در طلب چیزی در این جهان نیستم.»

(۱۱) آن وقت رئیس کاهنان گفت: دوست می‌داریم که چیزی از مسیا بفهمیم.

(۱۲) آن گاه کاهنان و نویسندگان و فریسیان گرد یسوع مثل میان‌بند جمع شدند.

(۱۳) یسوع فرمود: «چیست آن چیزی که شما می‌خواهید از مسیا بفهمید؟ شاید آن چه می‌شنوید دروغ باشد»

(۱۴) «لیکن بدانید که من به شما دروغ نمی‌گویم.»

(۱۵) «زیرا اگر دروغ می‌گفتم، هر آینه تو و نویسندگان و فریسیان و همهٔ اسراییل مرا عبادت می‌نمودید.»

(۱۶) «لیکن مرا دشمن می‌دارید و می‌خواهید مرا به قتل برسانید برای این که من به شما راست گفته‌ام.»

(۱۷) رئیس کاهنان گفت: اکنون می‌دانیم که پشت سر تو شیطانی هست.

(۱۸) زیرا تو سامری هستی و کاهن و خدای را احترام نمی‌کنی.


(۱) یسوع در جواب فرمود: «سوگند به هستی خدای که پشت سر من شیطانی نیست؛ لیکن طالب هستم که شیطان را بیرون کنم.»

(۲) «پس بدین سبب شیطان جهان را بر من به هیجان می‌آورد.»

(۳) «زیرا من از این جهان نیستم.»

(۴) «بلکه طالب هستم تا خدایی که مرا به سوی جهان فرستاده تمجید کرده شود.»

(۵) «پس گوش بدهید به من تا خبر دهم شما بر کسی که شیطان پشت سر اوست.»

(۶) «سوگند به هستی خدای که جانم در حضورش می‌ایستد، آن کسی که به حسب ارادهٔ شیطان عمل می‌کند، پس شیطان پشت سر اوست، در حالتی که بر او لگام ارادهٔ خود را نهاده و او را هر جا که می‌خواهد می‌چرخاند و وا می‌دارد او را که به سرعت برود به سوی هر گناهی


(۸) «هر گاه من خطایی کرده باشم، چنان که آن را خود می‌دانم، پس برای چه مثل برادر سرزنش نکردید به جای این که مرا مثل دشمن، دشمن بدارید؟»

(۹) «حقاً‌ که اعضای جسد معاونت همدیگر می‌کنند وقتی که با سر متحد باشند و آن چه از سر جدا شده به فریاد او نمی‌رسند.»

(۱۰) «زیرا دست‌های جسدی دیگر، الم پاهای جسد دیگری را احساس نمی‌کند؛ بلکه پاهای جسدی که با هم متحدند این احساس را دارند.»

(۱۱) «سوگند به هستی خدای که جانم در حضورش می‌ایستد، همانا کسی که می‌ترسد و دوست می‌دارد آفریدگار خود را، مهربانی می‌کند به کسی که مهربانی می‌کند به او خدایی که سر اوست.»

(۱۲) «چون که خدای نمی‌خواهد مردن گناهکار را؛ بلکه مهلت می‌دهد هر کسی را برای توبه نمودن.»

(۱۳) «پس اگر شما از آن جسدی بودید که من در او متحدم، هر آینه سوگند به هستی خدای که مرا مساعدت می‌نمودید تا به حسب مشیت سر خودم عمل می‌نمودم.»


(۱) «هر گاه گناهی داشته باشم مرا سرزنش کنید تا خدای شما را دوست داشته باشد؛ زیرا شما عامل خواهید شد به سبب ارادهٔ او.»

(۲) «لیکن هر گاه نتوانست کسی مرا بر گناه من سرزنش نماید، پس آن دلیل است بر این که پسران ابراهیم نیستید آن گونه که خودتان ادعا می‌کنید.»

(۳) «پس شما متحد نیستید به آن سری که ابراهیم به آن متحد بود.»

(۴) «سوگند به هستی خدای ابراهیم خدای را دوست داشت به حیثی که او اکتفا نکرد به در هم شکستن بتان باطل – چه درهم شکستنی - و نه به دوری نمودن از پدر و مادر خود؛ لیکن او می‌خواست که پسر خود را برای طاعت خدای ذبح کند.»

(۵) رئیس کاهنان گفت: همین را از تو سؤال می‌کنم و طالب قتل تو نیستم. پس به ما بگو که این پسر ابراهیم که بود؟

(۶) یسوع در جواب فرمود: «ای خدای، غیرتِ شرفِ تو مرا آتش می‌زند و نمی‌توانم خاموش باشم.»

(۷) «راست می‌گویم که پسر ابراهیم همان اسماعیل بود که واجب است از نسل او بیاید مسیا که ابراهیم به او وعده شده بود تا همهٔ قبایل زمین به وجود او برکت یابند.»


(۸) پس همین که رئیس کاهنان این بشنید به خشم در آمده، فریاد برآورد: ما باید این فاجر را سنگسار کنیم زیرا او اسماعیلی است و همانا بر موسی و بر شریعت خدای کفر کرده.

(۹) پس هر یک از نویسندگان و فریسیان با بزرگان قوم سنگ‌ها برگرفتند تا یسوع را سنگسار نمایند؛ پس او از چشم‌های ایشان پنهان شد و از هیکل بیرون آمد.

(۱۰) پس از آن به سبب شدت رغبت ایشان در قتل یسوع، خشم و دشمنی کور کرد ایشان را



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد