۱۸:۲۵ داستان حالا به سوی شمعون پطرس برمیگردد. در سرمای صبح زود، او خود را با آتش گرم میکند. بدونشک طرز لباس پوشیدن و لهجهی او نشان میداد که او ماهیگیری جلیلی است. کسی که نزدیک او ایستاده بود از او پرسید که آیا شاگردان عیسی است. ولی او دوباره خداوند را انکار کرد.
۱۸:۲۶ حالا یکی از خویشان ملوک بود که با پطرس صحبت میکرد. او دیده بود که پطرس گوش فامیلش را بریده بود. "مگر من تو را با عیسی ندیدم که در باغ بودی؟"
۱۸:۱۱ عیسی غیرت نابجای پطرس را توبیخ کرد. جام رنج و مرگ به وسیلهی پدرش به عیسی داده شدهبود و او قصد داشت آن را بنوشد.
۱۸:۱۰ شمعون پطرس فکر کرد که زمان آن رسیده است تا به وسیلهی خشونت، استادش را از میان جمعیت نشان دهد. بدون دریافت کردن دستوری از خداوند پطرس آغاز به عمل نمودن کرد و شمشیری را که داشت کشیده و به غلام رئیس کهنه زد. بدونشک او قصد داشت وی را بکشد ولی شمشیر به وسیلهی دستی نامرئی منحرف شده و بنابراین گوش راست غلام رئیس کهنه را برید.