کتاب از ناصره تا اورشلیم

عیسی مسیح بعد از دستگیری و محاکمه و شهادتهای دروغ که برابر هم نبود.از مسیر اندوه یعنی مسیر جدایی به حساب مردم.به محل جلجتا برده میشود.مسیری که با ازدحام و همراهی مردم تا محل تپه ای بر بلندی  برده میشود.مسیر ازدحام و شلوغی داشت.گاهی زنان و فرزندان آنها و گاهی یک نفر وسط می آمد.گاهی  با جو سازی و در جمع قرار گرفتن.حرکات ناشایست میکردند. ولی شیون هم بود.زیرا  گفت بروید برای فرزندانتان شیون کنید.زیرا یوغ سر سپردگی فریسیانی و صدوقیانی و اندیشه جمعی تفکری باطل شما را بدبخت میکند.زیرا او مانند آنها درس موعظه نمیکرد.و ماحصل اصل را میگفت برای همین گفت نیامدم تا تورات و کتب پیشین را باطل سازم بلکه آمده ام تا کامل کنم.شریعتی که در آن  شستن دست مهمتر شده بود.و سنگسار خشونت  وجه دین را تاریک میکرد.زیرا مریم مجدلیه رو گرفته بودن و آوردنش به پیش حکام وسط شهر و گفتند ببرید پیش عیسی گفت اونی که گناه نکرده اولین سنگ رو بزنه گناه نکردن که همه بالاخره گناهی داشتن.منتها خوب فهمیدن چه میگوید.همه سنگها را انداختن.و یاد داد لذتی که در بخشیدن هست در مجازات نیست.آنهم دستان گناه آلود که به تزویر گناه دیگری را بزند.گفت برو گناه نکن توبه کن والا با همین قوانین تو را میزنند.زیرا اینها افرادی هستند که عیسی مسیح را به تمسخر پادشاه یهود میخ زدن بر بالای تصلیب به عنوان جرم چیزی که میگفتند فریسیان صدوقیان با چیزی که پیلاطوس برا خودش جرم نگاری کرد دقیقن فرق داشت.آنها  بعد غلط باورهای دینی را گناه میداشتند و کفر پیلاطوس ترس تخت و تاج زمینی.زیرا  گفت همان که نوشتم عوض نمیکنم.یک دنده لجباز لجوج و زمینی نگری بود .زیرا قبلش گفته بود پسر انسان را بر بالا خواهید برد.و نعره ابلیس را در آورد.و روز داوری ملکوت  الهی.زیرا او  را بالا بردید در منظر ملکوت الهی و خود را پایین اوردید در منظر  حکومت زمینی.زیرا منظر زمینی روزی بالا آورندگان به زمین میبرند.اما منظر الهی را هیچکس.زیرا همانها که هورا تصلیبش کن مصلوبش کن خواهن گفت روزی  پایین بیاورید پایین بیاورید در منظر صدوقیان فریسیان از منافعشان خواهند کرد.پس هر فواره ای بالا رفت پایین آمد اما ملکوت الهی بی زوال هست.زیرا امیال مال دنیا فنا پذیر هست.نه بسان جمجمه که میماند و  روح که میرود.پس او را تصلیب کردن و تقصیر نامه اش ننوشتند پسر خدا یا ادعای خدایی نوشتند عیسی ناصری پادشاه یهود.و از آخر  آن چه تمسخر خواندن ترسشان را نوشتند.زیرا زمانی مردم خواستند او را پادشاه کنند و گریخت از آن.زیرا رد شدن دولتمند از دروازه بهشت مثال سوزنی میماند که از نخ رد شود.یا مثال های دیگر.اما رضایت خدا جلال خدا بارزترین هدف.و اگر چنین شد بسیار نیکو در ملکوت الهی.اما او را تصلیب کردن.همراه دو دزد.دزدی که توهین میکرد.و دزدی که بخشش او را در خشم آنها دید.و گفت آیا من بخشیده میشوم و وضعیت خود را جویا شد.گفت  فردوس.زیرا دلش لرزید توبه کرد.و عیسی  رو به یوحنا کرد سفارش کرد مریم مقدس  مادر و پسر.و  تشنه ام.و سرکه ترش را بر ابری خیس کرد سرباز و بدهان او زد و بالا نگاه کرد و سمت دیگر و سر پایین افتاد عبارت تمام شد.و برای اینکه پاها را بشکنند.ضربه به دو دزد زدند.و شکستند و وقتی به او رسیدند گفتند مرده.و برای اطمینان نیزه ای زدند به پهلویش و خون و آب فواره زد.که نزدیک به دنده هایی که شمرده میشد از فرط لاغری.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد