کتاب از ناصره تا اورشلیم

در یکشنبه نخل عیسی به حواریون گفت الاغی بی صاحب و طبق شرایط در اطراف بگردید مطمئن شوید بی صاحب و شرایطی که گفتم را داشته باشد.از همه لحاظ برسی کنید و خب الاغ  نمادی مثال صلح هست.و مردم جمع شدن و استقبال.البته زمانبندی روشن بود.همچنان که برکت نان و جمعیت.و آن ماهی ها.

اصلان سرزمین آن زمان که عیسی ناصری در آن میزیست عجیب بود از تمامیه ملیت ها در آن جمع شده بودند.خود منظر تعجب انگیزی از آنچه برایشان بهشت بهتری میبود در زمین البته.اصطلاحن.که چرا وضعیت آن زمان اینقدر اینجوری بوده که آنجا با آن شرایط سختگیری ها.که  در حرفی گفتند فریسیان صدوقیان سنگ برداشتند تا سنگسارش کنند. که نتوانستند.زیرا میگفتند تو را برای کارهایت کاری نداریم برای اینکه میگویی خدا هستی. و پسر خدا چون دو بعد را یک میدانستند.اما حالا برایشان باز هم تفسیر سه میلیون صفحه ای نوشته میشد باز هم کفر میدانستند.حالا در مزامیر خوانده بودند.کتب قبلی.ولی بستگی داشت.منافعی عمل میکردن زنجیره اشرافیت روی فقر مانور میرود.برای همین ظاهرن مردم میگفتند باراباس را آزاد کنید او را مصلوب کنید باراباس یک قاتل بود.اما رذالت بینا بینی زنجیره رذالت از بین مردم.که جای تفکر چشم هم چشمی  دهن بینی.اشرافیت آنها را دیده بودند با آن ملیت های گوناگون.خواست تفکر آنها در طبقات جریان داشت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد